کتاب خسیس نوشتهی جان پاتیست مولی یر، نمایشنامهای کلاسیک و طنزآلود از قرن هفدهم فرانسه است که با زبانی هوشمندانه و نیشدار به نقد طمعورزی، خودخواهی و فساد در روابط خانوادگی میپردازد. این اثر یکی از برجستهترین نمونههای طنز اجتماعی در ادبیات غرب محسوب میشود و جایگاه ویژهای در میان آثار مولیر دارد. با وجود گذشت قرنها از نخستین اجرای آن در سال 1668، خسیس همچنان مخاطبان را با شخصیتپردازیهای قوی، موقعیتهای کمیک و زبان تند و گزندهاش جذب میکند. ترجمهی روان محمدعلی جمالزاده نیز باعث شده تا مخاطب فارسیزبان بتواند با فضای اثر ارتباطی نزدیک برقرار کند.
داستان حول شخصیت اصلی، هارپاگون، پیرمردی خسیس و پولپرست، میگردد که تمامی رفتارهایش از ترس از دست دادن ثروتش ناشی میشود. او آنقدر درگیر وسواس مالی است که نهتنها خوشی زندگی خود را از بین میبرد، بلکه بر زندگی فرزندانش نیز سایهای سنگین میاندازد. پسرش کلانت عاشق دختری به نام ماریان شده، اما هارپاگون خود نیز تصمیم دارد با همان دختر ازدواج کند! از سوی دیگر، دخترش الیز عاشق مردی جوان به نام ولر است، اما پدر قصد دارد او را به عقد مردی سالخورده درآورد، فقط به این دلیل که جهیزیه نمیخواهد.
در همین حین، خدمتکاران و اطرافیان هارپاگون نیز از خساست افراطی او به ستوه آمدهاند و هر کدام در تلاشاند تا او را فریب دهند یا سهمی از ثروتش را تصاحب کنند. موقعیتهای طنز، سوءتفاهمها، و برخورد شخصیتها با خساست بیحد و حصر هارپاگون، لحظاتی خندهدار اما تأملبرانگیز خلق میکند. مولیر با آغاز نمایش از زاویه دید فرزندان، زمینهی ورود تدریجی شخصیت اصلی را فراهم کرده و بهخوبی تضاد میان نسلها و شیوهی نگاه متفاوت آنها به زندگی را نمایش میدهد.
خسیس برای دوستداران ادبیات کلاسیک، علاقهمندان به تئاتر، و کسانی که به نقدهای اجتماعی در قالب طنز علاقه دارند، انتخابی ایدهآل است. این کتاب نهتنها یک نمایشنامهی جذاب است، بلکه بهواسطهی طنز تلخش، تصویری عمیق از رذایل انسانی و معضلات خانوادگی به دست میدهد. همچنین دانشجویان ادبیات، تئاتر و علاقهمندان به تاریخ اندیشه در اروپا میتوانند با مطالعهی این اثر با فضای فکری و فرهنگی فرانسهی سدهی هفدهم آشنا شوند. خواندن خسیس تجربهای سرگرمکننده، آموزنده و همچنان معاصر خواهد بود؛ چرا که طمع و خساست، گرچه از قرون گذشته روایت شدهاند، اما همچنان در جهان امروز ما زندهاند.
کلآنت: خواهر عزیزم، از اینکه میبینم تنهایی خوشحالم، میخواستم باهات صحبت کنم و راز دلمو برات بگم.
اِلیز: من آماده گوش کردنم. چی میخوای بگی؟
کلآنت: خیلی چیزها، تویه کلمه باید بگم که: عاشق شدم.
اِلیز: عاشق شدی؟
کلآنت: آره، ولی میدونم که باید از پدرم اطاعت کنم. اونه که باید اجازه بده.
ممکنه ما تو عشقمون دچار اشتباه بشیم ولی پدرمون میدونه باید چیکار کنیم. اینها رو دارم برات میگم تا تو دیگه به خودت زحمت ندی تکرارشون کنی. تنها چیزی که میخوام بشنوم، در مورد عشقمه.
اِلیز: به اونی که میگی دوستش داری، قول ازدواج هم دادی؟
کلآنت: هنوز نه، ولی این کار را خواهم کرد. سعی نکن تصمیمو عوض کنی.
اِلیز: برادر، یعنی تو منو اینطوری میشناسی؟
کلآنت: نه خواهر، ولی آخه تو که عاشق نشدی، نمیدونی عشق یعنی چی؟ از این میترسم که این چیزها هنوز برات خیلی زود باشه.
اِلیز: افسوس! برادر، کیه که تو عمرش برای یک بار هم که شده این مسئله رو تجربه نکرده باشه.
اگر سفره دلمو برات باز کنم، اونوقت شاید ببینی که من از تو جلوترم.
کلانت: چی؟ تو هم...
اِلیز: آره ولی اول بریم سراغ تو. بگو ببینم، کیو دوست داری؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir