کتاب دویی گربه کتابخانه نوشته ویکی مایرون و برت ویتر، اثری الهامبخش و دوستداشتنی است که داستان واقعی گربهای را روایت میکند که زندگی بسیاری از انسانها را دگرگون کرد. در نگاه اول، این کتاب تنها قصهی یک گربه است؛ اما با مرور صفحات آن درمییابیم که دویی نماد امید، مهربانی و پیوندی بیکلام بین انسانهاست. نویسنده، ویکی مایرون، مدیر کتابخانهای کوچک در اسپنسر آیووا، با بیانی ساده، صمیمی و گاه طنزآمیز، داستان زندگی شخصیاش را در کنار زندگی این گربه روایت میکند.
روایت از یک صبح زمستانی آغاز میشود؛ زمانی که ویکی مایرون بچهگربهای یخزده و نحیف را در صندوق کتابهای امانتگرفتهشده پیدا میکند. این گربه که بعداً نام دویی ریدمور بوکس را میگیرد، نهتنها در کتابخانه جا میافتد، بلکه به بخشی جدانشدنی از جامعهی محلی تبدیل میشود.
دویی نهفقط یک حیوان خانگی، بلکه همراهی صبور، دلسوز و درککننده است که حضورش آرامشبخش و انرژیبخش است. او با حس ششمی خاص، کسانی را که نیاز به توجه دارند شناسایی میکند و با نرمی، شوخطبعی و کنجکاویاش دلها را تسخیر میکند. در خلال این داستان، زندگی شخصی ویکی نیز روایت میشود؛ زنی تنها، مادری رنجدیده و مدیری متعهد که در کنار مشکلات زندگیاش، با حضور دویی نیروی تازهای مییابد.
دویی در مدت نوزده سال زندگیاش نهتنها چهرهی کتابخانه را تغییر میدهد، بلکه شهرتی جهانی مییابد. بازدیدکنندگانی از سراسر ایالات متحده و حتی کشورهای دیگر برای دیدن او به اسپنسر میآیند و این گربهی خاص، به چهرهای محبوب در رسانهها بدل میشود.
این کتاب برای همهی علاقهمندان به حیوانات، بهویژه گربهدوستان، جذاب خواهد بود. همچنین کسانی که به دنبال داستانی واقعی، دلگرمکننده و سرشار از امید و انسانیت هستند، از خواندن این اثر لذت خواهند برد. دویی گربه کتابخانه بهویژه برای کسانی که تجربهی تنهایی، فقدان یا مبارزه با سختیهای زندگی را داشتهاند، کتابی آرامبخش و تأثیرگذار است. این کتاب همچنین میتواند به نوجوانان و بزرگسالانی که به دنبال داستانی ساده اما پرمفهوم و انسانی هستند، توصیه شود.
من و جودی تنها افرادی نبودیم که دویی به کمکشان شتافته بود. مدرسۀ راهنمایی اسپنسر آنسوی خیابان و رو به روی کتابخانه بود و معمولاً حدود پنجاه دانشآموز بعد از مدرسه نزد ما میآمدند. در روزهایی که مانند طوفان بر سرمان نازل میشدند، دویی به آنها توجهی نمیکرد، مخصوصاً به آنهایی که بیش از بقیه سر و صدا میکردند، اما معمولاً با آنها کنار میآمد.
بین دانشآموزان دوستان زیادی داشت، هم پسر هم دختر. آنها او را نوازش میکردند و با او بازی میکردند، مثلاً مدادها را هل میدادند تا به زمین بیفتند و شگفتی دویی را هنگام ناپدید شدن مدادها تماشا میکردند. دختری خودکاری را از انتهای آستین پالتوی خود تکان میداد. دویی دنبال خودکار به درون آستین میرفت و بعد به این نتیجه میرسید که گرما و تاریکی آن جا را دوست دارد و گاهی برای یک چرت، همان جا دراز میکشید.
بیشتر بچهها بعد از ساعت پنج و زمانی که والدینشان از سر کار برمیگشتند، به خانه میرفتند. چند نفری از آنها تا ساعت هشت آن جا میماندند. اسپنسر از برخی مشکلات مصون نبود، از الکلیها و افراد بیمسئولیت و سوء استفادهگر، اما بیشتر مراجعه کنندگان ما فرزندان کارگران بودند. آنها فرزندانشان را بسیار دوست داشتند، اما ناچار بودند چند جا کار کنند یا اضافهکاری کنند تا دخل و خرجشان یکی شود.
این والدین که فقط لحظهای به کتابخانه میآمدند برای نوازش کردن دویی وقت کمی داشتند. یک روز کاری طولانی را گذرانده بودند و باید پیش از خواب غذایی آماده و خانهشان را تمیز میکردند، اما فرزندانشان ساعتها با دویی وقت میگذراندند، او آنها را سرگرم میکرد و دوستشان داشت. تا وقتیکه مادر یکی از پسرها زانو زد و همانطور که با ملایمت سر دویی را نوازش میکرد گفت: «ممنونم دویی.» متوجه نشده بودم این کار دویی تا چه اندازه مهم و ارتباطش با بچهها تا چه حد عمیق است.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir