کتاب «جاهایی که باید دید» نوشتهٔ آلن دوباتن، اثری برجسته است و در قالب مجموعهٔ معتبر «مدرسهٔ زندگی» به نگارش درآمده است. این کتاب، سفری جذاب به مکانهایی است که از گذشتههای دور تا امروز، نقش درمانگر و شفابخش در زندگی بشر ایفا کردهاند. این کتاب، دریچهای نو به سوی فهم بهتر نیازهای انسانی برای حرکت در فضا و بهرهبرداری از قدرت شفابخش مکانهاست و میتواند برای هر کسی که به دنبال رشد ذهنی و عاطفی است، تجربهای ارزشمند به شمار آید.
آلن دوباتن در این کتاب به بررسی عمیق و فلسفی نیاز درونی انسان به تغییر مکان و سفر میپردازد. او اشاره میکند که در یک دنیای ایدهآل، نیازی به ترک آسایش خانه نیست، اما رشد و بلوغ انسان را به سوی جستجوی «دگرجایی» و مکانهای شفابخش سوق میدهد؛ مکانهایی که در تاریخ، از جمله معابد یونان باستان، برای درمان جسم و جان مورد توجه بودهاند. سفرها و بازدید از این مکانها نه تنها درمان جسمی بلکه تسکین روحی و هدایت معنوی را برای انسان به ارمغان میآورند. کتاب با شرح نمونههای تاریخی و علمی از تاثیر مکانها بر سلامت انسان همچون معابد یونان، آسایشگاههای کوهستانی آلپ یا چشمههای معدنی اروپایی، خواننده را به درکی نو از اهمیت مکانها در سفرهای درمانگرانه و روانی دعوت میکند.
چرا باید این کتاب را خواند؟
این اثر، فراتر از یک کتاب راهنمای سفر صرف، نگاهی فلسفی و روانشناسانه به تمایل دیرینه انسان به جابجایی و یافتن آرامش در مکانهای خاص دارد. دوباتن به طرزی زیبا و قابل فهم نشان میدهد که چگونه مکانها میتوانند در سلامت روح و جسم ما نقش مهمی ایفا کنند و ما را به خودشناسی هدایت نمایند. خواندن «جاهایی که باید دید» موجب میشود نگاهی عمیقتر به انگیزههای درونی سفرها و اهمیت بوستانها، معابد و چشمههای شفابخش در تاریخ و زندگی امروز پیدا کنیم.
علاقهمندان به آثار فلسفی و روانشناسانه آلن دوباتن که دوست دارند درک بهتری از ارتباط انسان با مکانها بیابند، کسانی که به دنبال معنا و عمق در تجربههای سفر و گردشگری هستند، خوانندگانی که به تاریخ و فرهنگ مکانهای درمانگر علاقهمندند، افرادی که دغدغه سلامت روان و روانشناسی محیط دارند و میخواهند تاثیر مکان بر روان انسان را بشناسند و مشتاقان به مجموعه «مدرسهٔ زندگی» که به دنبال آثار تاملبرانگیز و کاربردی در حوزه زندگی و فلسفه هستند.
«فصل بارش بهترین زمانِ دیدن فوجفوجِ آنها است، چون از دشتهای سیلابی رود چوبه در نامیبیا به منطقهٔ ماکهدیگادی در بوتسوانا میروند که 500 کیلومتر با آنجا فاصله دارد. راهراه پوستشان امروز هم به همان میزان حیرتانگیز است که در دوران کودکیمان بود و ما را به این باور میرساند که هنرمندی چیرهدست آنها را صبورانه رنگآمیزی کرده است. هرکدامشان خطی ضخیم در پشتش دارد که از پیشانی تا دم میرسد و نیز راهراههای منشعبی که از طرفین بدن بهسوی پایین کشیده میشوند، مگر آنجا که روی پاهای جلو و عقب خم و جدا میشوند. پشت هر گورخر الگوی منحصربهفردی دارد و کرهها از همین طریق مادر خود را در میان گله پیدا میکنند. از سوی دیگر، سوسوی حاصل از جمع این خطوط حیوانات درندهٔ مخوف، یعنی شیرِ کوررنگ و کفتار، را گیج و سردرگم میکند و گورخرها را از خرمگسها در امان میدارد، چون این حشرات گویا نمیتوانند بر چنین سطح پرنقشونگاری بنشینند. درست است که گورخرها نیا و نمایهٔ مشترکی با اسبها دارند، اما بویی از سربهراهی اسبها نبردهاند و اصلاً مثل آنها تمایلی به کمک به انسان ندارند، عاملی که تاریخ را تغییر داده است. نه اینکه تلاش نکرده باشیم گورخرها را به کشیدن گاوآهن و حمل اثاثمان واداریم، اما تمام این تلاشها بهطرز مضحکی با شکست روبهرو شده است. در سال 1261، سلطان بیبَرس99 مصر گورخری برای آلفونسوی دهم کاستیل فرستاد، اما گورخر بلافاصله پادشاه را از پشت خود انداخت. در سال 1471، پادشاه سومالی گورخری به امپراتور چین هدیه داد، اما حیوان چنان سر به سرکشی برداشت که مجبور به کشتنش شدند. آلمانیها کوشیدند لشکر گورخرسواری در نامیبیا تشکیل دهند و در این راه ده نفر را از دست دادند. در اواخر قرن نوزدهم نیز والتر روتشیلد، جانورشناس عجیبغریب بریتانیایی، شش گورخر را به کالسکهای بست و کوشید آنها را تا کاخ باکینگهام براند، اما خود را رها کردند و از راه ییلاقات همپشر گریختند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir