کتاب «خیال است دیگر» نوشته گلاره عباسی، دومین اثر این نویسنده و بازیگر ایرانی است که در قالب نوولا منتشر شده و زندگی انسانهای مدرن در دل سنتها را روایت میکند. این کتاب با زبانی شاعرانه و توصیفات دقیق، روزمرگیهای زنی جوان ساکن حوالی پل حافظ تهران را به تصویر میکشد و به دنیای درونی و ذهنی او وارد میشود. هر فصل کتاب با یکی از روزهای هفته آغاز میشود و در کنار شرح رویدادهای زمان حال، خاطرات و نشانههایی از گذشته و خانواده راوی نیز آشکار میشود. راوی بیشتر در ذهن خود گفتوگوهایی را مرور میکند که بر تم اصلی داستان یعنی «تنهایی» تأکید دارد و وضعیت انسان معاصر را در ارتباط با جامعه و خود توصیف میکند. کتاب تصویری واقعی و شاعرانه از تهران معاصر ارائه میدهد که در کنار سیاهیها، داستانها، لبخندها و عشقهای بسیاری را در خود جای داده است.
«خیال است دیگر» بدون خط داستانی مشخص، زندگی زنی دلشکسته و خسته را روایت میکند که آرام آرام از رازها و ناگفتههای زندگی خود پرده برمیدارد. این اثر برای کسانی که از سرعت زندگی معاصر خسته شدهاند و به دنبال لحظاتی آرام و پناهگاهی امن میگردند، گزینه مناسبی است. همچنین برای علاقهمندان به ادبیات معاصر فارسی و کسانی که به نوشتن و داستاننویسی علاقه دارند، الهامبخش خواهد بود. این کتاب تصویری متفاوت و شاعرانه از زندگی معاصر ایرانی ارائه میدهد و به بررسی احساسات، تنهایی و پیچیدگیهای درونی یک زن جوان میپردازد. کتاب «خیال است دیگر» نوشته گلاره عباسی، تصویری شاعرانه و دقیق از زندگی روزمره در تهران معاصر ارائه میدهد و بخشهایی از فرهنگ و تاریخ این شهر را بهطور ملموس به چشم میآورد. از جمله عناصر فرهنگی و تاریخی تهران که در این کتاب به تصویر کشیده شدهاند: زندگی در حوالی پل حافظ تهران: کتاب با تمرکز بر محیط و محلهای مشخص در تهران، فضای شهری و فرهنگی این منطقه را به تصویر میکشد که همزمان سنت و مدرنیته را در خود دارد. بازنمایی تهران معاصر با تمام سیاهیها، داستانها، لبخندها و عشقهایش: کتاب فضای واقعی و زنده تهران امروز را با تمام پیچیدگیها و تضادهایش به نمایش میگذارد. استفاده از جریان سیال ذهن و تداعی معانی که به صورت غیرمستقیم به فرهنگ و خاطرات شهری اشاره دارد: روایت داستان با تکنیکهای ادبی خاص، خاطرات و نشانههای فرهنگی و تاریخی تهران را به صورت تدریجی و غیرمستقیم وارد ذهن خواننده میکند. اشاره به شخصیتها و نمادهای فرهنگی مانند ابراهیم تاتلیس که در ادبیات و فرهنگ عامه تهران و ایران شناخته شده است: این نمادها به عنوان بخشی از فرهنگ شهری و تاریخی تهران در داستان حضور دارند و به غنای فرهنگی اثر میافزایند. به طور کلی، «خیال است دیگر» با زبان زنده و شاعرانه، تهران را نه فقط به عنوان یک شهر بلکه به عنوان یک بستر فرهنگی و تاریخی برای روایت زندگی مدرن و دغدغههای انسانی معرفی میکند.
طرفداران ادبیات معاصر فارسی که به دنبال کشف صداهای جدید و سبکهای نوین در ادبیات ایران هستند. کسانی که به نوشتن و داستاننویسی علاقه دارند و میخواهند با تکنیکهای جریان سیال ذهن و روایت شاعرانه آشنا شوند. افرادی که از سرعت زندگی مدرن خسته شدهاند و به دنبال لحظاتی آرام و پناهگاهی امن در ادبیات میگردند. علاقهمندان به روایتهای روانشناسانه و درونی که میخواهند به دنیای ذهنی و احساسات یک زن جوان در تهران معاصر وارد شوند. خوانندگانی که به داستانهایی با فضای واقعی و ملموس تهران علاقه دارند و میخواهند تصویری شاعرانه و دقیق از زندگی شهری امروز ببینند. این کتاب با زبانی شاعرانه و روایت دقیق، تجربهای متفاوت از زندگی مدرن و تنهایی را به مخاطب ارائه میدهد و برای کسانی که به دنبال ادبیات عمیق و تأملبرانگیز هستند، انتخاب مناسبی است.
آقاجان و خانم قبل از رفتن همهچیز را فروخته بودند. آقاجان سهم بچههایش را داده بود و خانم هم پولش را برده بود خارج برای سرمایهگذاری که گندزده بود تویش. میگفت بد آوردم، اما انگار آن مرد ترکی که قاپش را دزدیده بود، بد آورده بود. همان مردی که خانم به خاطرش رفته بود تا پاریس و شانزهلیزه. اما خانم بد آورده بود و آدم وقتی بد بیاورد، دیگر به این راحتی کارش درست نمیشود. مثل من که بد آوردم و همهچیز را به فنا دادم. اما خانم آنقدر بد آورده بود که حالا مجبور بود همراه آقاجان توی خانهی پدر و مادر من، که هر دو فاتحهلازم شده بودند، زندگی کند؛ خانهای در میدان گلها چسبیده به اتوبان. خانهای که بوی مرگ میداد، بوی تهدیگ و آلیس که هیچوقت به دنیا نیامده بود، ولی توی اتاقهایش داشت راه رفتن را یاد میگرفت و نق میزد. آلیس؛ خواهری که فقط من میدیدمش و ظهرهایی که خانم رسم چُرت عصرگاهیاش را برگزار میکرد دستش را میگرفتم و لب پنجره مینشاندم تا اتوبان را نشانش بدهم: قاتل پدر. خیلی که نق میزد برایش قند میآوردم و میگذاشتم خرتخرت بجود و خودم تهسیگارهای خانم را، که لب پنجره ردیف شده بود، خاموش پک میزدم. خیلی طول نکشید که از خاموش بودن سیگار خسته شدم و یاد گرفتم که چهطور تهسیگارهای بهفیلتررسیده را روشن کنم. آن وقت اگر آلیس بیشتر نق میزد و ولکن نبود، سیگار را پشت دستش خاموش میکردم؛ یا از پنجره هلش میدادم پایین. خوبی خیال این است: کشتنش کاری ندارد. گم هم که بشود کسی سراغش را نمیگیرد. کاش من هم خیال کسی بودم که آنقدر درد نمیکشیدم روی این تخت. خانم عادت نداشت کسی را به اسم صدا بزند. ناصر و منصور شدند شهین و مهین و من هم بیپدرومادر. آنقدر که یک روز یادم رفت اسمم چی بوده… فاخته! … شاید اگر آن سالها سریال دیگری از تلویزیون پخش میشد، اسم من هم چیز دیگری بود. حالم به هم میخورد وقتی مادرم را تصور میکنم که با شکم ورمکرده کنار پدرم، که لابد پیژامه پوشیده، جلوِ تلویزیون نشستهاند و آوای فاخته را میبینند و لابد مادر به پدر میگوید که اسمش را بگذاریم فاخته و پدر همشانه بالا میاندازد. همینقدر بیربط…
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir