کتاب «اعترافات گرگ تنها» نوشته ناصر ایرانی، زندگینامه خودنوشت اوست که وقایع زندگیاش را از سال 1316 (تولد) تا 1353 روایت میکند. این کتاب شامل خاطرات دوران کودکی، نوجوانی و جوانی نویسنده است و در قالب سه بخش اصلی تنظیم شده است. ناصر ایرانی در این اثر علاوه بر شرح زندگی شخصی، به تحلیل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران در دوره پهلوی دوم و پس از کودتای 28 مرداد 1332 میپردازد و تأثیر این وقایع را بر زندگی و آثار خود بازتاب میدهد. از ویژگیهای مهم کتاب این است که خواننده را با فضای تهران قدیم و محلاتی آشنا میکند که امروزه دیگر وجود ندارند. همچنین ناصر ایرانی در این کتاب از علاقهمندیهای خود مانند فوتبال و عشق به تیم شاهین، و خاطراتی از زندگی روزمره و فرهنگی آن زمان سخن میگوید. این کتاب نه تنها یک خاطرهنگاری ساده نیست، بلکه با نثری هوشمندانه و انتقادی، ناصر ایرانی به بررسی خود، دوستان، دشمنان و جامعه ایران میپردازد و به همین دلیل نام «اعترافات» را برای آن انتخاب کرده است. در مجموع، «اعترافات گرگ تنها» جلد اول زندگینامه ناصر ایرانی است که به صورت صادقانه و جذاب، زندگی یک نویسنده و روشنفکر ایرانی را در یکی از حساسترین دورههای تاریخ معاصر ایران به تصویر میکشد.
کتاب «اعترافات گرگ تنها» زندگینامه خودنوشت ناصر ایرانی است که بخشهای مختلفی از زندگی او را از تولد در سال 1316 تا حدود سال 1353 شرح میدهد. این کتاب در سه بخش اصلی «کودکی»، «نوجوانی» و «جوانی» تنظیم شده و علاوه بر شرح خاطرات شخصی ناصر ایرانی، به تحلیلهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ادبی آن دوران نیز میپردازد. در این کتاب، ناصر ایرانی از این موارد سخن گفته است: دوران کودکی و نوجوانی در محلات قدیمی تهران و فضای فرهنگی و اجتماعی آن زمان. خاطرات زندگی خانوادگی، بازیهای کودکی، عشق و عاشقی و دلبستگیهای شخصی. علاقهمندی به فوتبال و تیم شاهین و همچنین فعالیتهای روزنامهنگاری و سردبیری مجله «شکار و طبیعت». شرح رابطه خود با سیاست، دیدگاهها درباره جنبشهای چریکی پیش از انقلاب و مواجهه با مرگ. تحلیل آثار ادبی و نمایشنامهنویسی خود و تأمل در شیوه و موضوعات آثارش. تصویر زندگی در تهران قدیم، بافتهای شهری و فضای فرهنگی که اکنون تغییر کرده یا از بین رفته است. کتاب «اعترافات گرگ تنها» علاوه بر روایت زندگی شخصی، به عنوان یک سند تاریخی و فرهنگی، تصویری زنده از ایران در دوره پهلوی دوم و پس از کودتای 28 مرداد 1332 ارائه میدهد و پشت صحنه آثار ناصر ایرانی را نیز روشن میکند. این کتاب جلد اول زندگینامه ناصر ایرانی است و جلد دوم زندگی او از اواسط دهه 50 تا اوایل دهه 80 را پوشش میدهد.
خواندن کتاب «اعترافات گرگ تنها» را به کسانی توصیه میکنیم که: به تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران در دوره پهلوی دوم و پس از کودتای 28 مرداد 1332 علاقهمند هستند و میخواهند زندگی یک روشنفکر و نویسنده معاصر را در بستر این تحولات بشناسند. دوستداران خاطرات و زندگینامههایی هستند که علاوه بر شرح زندگی شخصی، به تحلیلهای تاریخی، سیاسی و ادبی نیز میپردازند. علاقهمند به مطالعه زندگی روشنفکران ایرانی با دغدغههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و زیست محیطی میباشند. کسانی که میخواهند با فضای تهران قدیم، فرهنگ، بازیهای کودکی، فوتبال و زندگی روزمره در آن دوران آشنا شوند. پژوهشگران و دانشجویان حوزه ادبیات معاصر، تاریخ معاصر ایران و مطالعات فرهنگی که به دنبال منبعی مستند و جذاب درباره زندگی ناصر ایرانی و شرایط اجتماعی آن زمان هستند. این کتاب با قلمی صادقانه و جذاب، تصویری زنده و چندوجهی از زندگی ناصر ایرانی و جامعه ایران در یکی از حساسترین دورههای تاریخ معاصر ارائه میدهد و برای علاقمندان به زندگینامههای خودنوشت و تحلیلهای تاریخی-اجتماعی بسیار مناسب است.
هشتی خانهای قدیمی. وسطش یک آبنمای کاشی. دورتادورش، روی دیوارها، کاشیهای بزرگ که روی هر یک تکچهرهٔ خیالیِ یکی از پهلوانان و شاهان شاهنامه نقش بسته؛ رستم و زال و اسفندیار و سهراب و گودرز و گیو و کیخسرو و جمشید… نمیدانم این هشتیِ خیالانگیز را در کجا و چه وقت دیدهام. تنها این را میدانم که از روزی که خودم را شناختهام تصویر آن در ذهنم زنده بوده. بعدها، متعجب از دوام و تأثیر رؤیاپرورِ تصویر آن هشتی در ذهنم، چندینبار از بزرگسالانِ خانوادهام پرسیدم نمیدانید چنین هشتیای در کجا بوده، در چه خانهای. و پاسخ تمامِ آنان این بود که در خانهٔ قدیمیمان در محلهٔ سنگلج. اگر پاسخ آنان دقیق بوده باشد، که لابد دقیق بوده، آن هشتی را باید تا دوسالگیام دیده باشم. من در هفتم مرداد یکهزار و سیصد و شانزده در محلهٔ سنگلجِ تهران به دنیا آمدم. احتمالاً در خانهای قدیمی که چنان هشتیِ رؤیاپروری داشته. میگویند وقتی به دنیا آمدم فربه و سبزهرو بودم ــ چندان سبزهرو که خاله مریمم گفته بود: «اَه، این چیه که زاییدهای، ملکخانم؟» خاله مریمم آدمی را زیبا میدانست که سفیدرو باشد و چشمزاغ و فربه؛ و من از این سه معیارِ زیبایی فقط فربهیاش را داشتم که آن را هم پس از دورهٔ شیرخوارگیام از دست دادم. ملکخانم نام مادرم بود. مادر و خواهران و شوهرش وی را به این نام صدا میزدند، اما ما بچههایش به او میگفتیم عزیز. من فرزند سومِ عزیز بودم ــ در واقع فرزند پنجم او. دو فرزندِ پیش از من، پیش از تولد من، مُرده بودند. هر دوی آنان پسر بودند و محسن نام داشتند. محسنِ اول در پنجسالگی به مرض حصبه مُرده بود و محسنِ دوم در هجدهروزگی بر اثر استعمال تریاک. تعجب نکنید. خودش تریاک نخورده بود. طفلکی شبی گریه میکرده نمیگذاشته دیگران بخوابند و عزیز، که تشخیص داده گوش او درد میکند، به تجویزِ پدرم پشتِ گوش او تریاک میمالد تا آرام بگیرد. و او آرام میگیرد، تا ابد. بزرگسالانِ خانوادهمان میگفتند آن یک ذره تریاکی که عزیز به تجویزِ پدرم پشتِ گوش محسنِ دوم مالیده جذب بدن او شده و او را کُشته ولی بعید نیست که مرگش علت دیگری داشته. بههرحال جسد او را کسی به گورستان مسگرآباد میبرد بیهیچ دنگوفنگی چال میکند. گویا آن وقتها دفن جسدِ بچه هیچ تشریفاتی لازم نداشته. عزیز، که آرزوبهدل بوده پسری به نام محسن داشته باشد، تصمیم میگیرد نام مرا هم محسن بگذارد، ولی خاله مریمم مخالفت میکند. میگوید معلوم است که این اسم برای تو آمد ندارد، و پیشنهاد میکند نامم را ناصر بگذارند. عزیز هم، که خواهر حرفشنویی بوده، پیشنهاد وی را میپذیرد و من شدم ناصر. دو سال بعد، رضاشاه تصمیم میگیرد آن بخشی از محلهٔ سنگلج را که خانهٔ ما در آن بود خراب کند تا به جای آن نمیدانم چه بسازد، اما چون روزگار به او اجازه نداد چیزی را بسازد که قصد داشت بسازد (یعنی ارتشهای بیگانه به خاک ایران تجاوز کردند و وی را از تختِ سلطنت به زیر آوردند و پسر جوانش را روی آن نشاندند) ناگزیر ویرانهای به جا ماند که پس از چندین و چند سال شد پارک شهر فعلی. خانوادهٔ من در محلهٔ شاهپور، در تهِ کوچهٔ بنبستِ نسبتاً پهن و کوتاهی اندکی پایینتر از میدان شاهپور، خانهای رهن کرد و در آنجا مسکن گزید. تصویر مطبوع دیگری که آن هم به نحوی زایلنشدنی در ذهنم حک شده است مربوط به همین خانهٔ رهنیِ پایینتر از میدان شاهپور است. از آن خانه تنها چیزی که در حافظهام باقی مانده حیاطِ مربعشکل آن است. درِ حیاط را، که در تهِ کوچهٔ بنبست رو به خیابان شاهپور بود، در سالهای بعد بارها و بارها از دور دیدهام و خوب به یاد دارم. این را هم به یاد دارم که دالان مسقفی خانهٔ رهنیِ ما را وصل میکرد به حیاط وسیع پُردرختی. در آنسوی حیاطِ وسیع پُردرختْ پلکان سنگی پهنی بود که تا ایوان بزرگی بالا میرفت.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir