مادر انقلاب، نوشتهی مونا اسکندری و منتشرشده توسط نشر روایت فتح، زندگی و مبارزات مرحومه مرضیه حدیدچی (دباغ)، از زنان برجستهی انقلاب اسلامی ایران، را روایت میکند. این کتاب با زبانی ساده و صمیمی، داستانی پر از فراز و نشیب را بازگو میکند که بدون زیادهگویی و حاشیهپردازیهای رایج، تصویری واقعی و الهامبخش از این بانوی مجاهد ارائه میدهد.
مرضیه حدیدچی در خانوادهای مذهبی در همدان رشد یافت و از کودکی روحیهای پرسشگر و جسور داشت. او که همزمان نقش مادری و همسری را ایفا میکرد، به دنبال پاسخهایی برای دغدغههای دینی و اجتماعی خود بود و همین مسیر، او را به محضر بزرگانی چون آیتالله سعیدی و آیتالله سید محمدباقر همدانی رساند.
حدیدچی با پخش اعلامیههای انقلابی، سخنرانیها و فعالیتهای مبارزاتی، به یکی از چهرههای تأثیرگذار انقلاب بدل شد. او حتی در برابر شکنجههای وحشیانهی ساواک، از جمله شکنجهی دختر 16 سالهاش در برابر چشمانش، تسلیم نشد. پس از فرار از ایران، در لبنان و سوریه آموزشهای چریکی را نزد دکتر مصطفی چمران و امام موسی صدر گذراند و حتی در مبارزه با رژیم صهیونیستی نیز نقش داشت. از دیگر اقدامات مهم او، محافظت از امام خمینی (ره) در نوفللوشاتو بود.
پس از پیروزی انقلاب، حدیدچی مسئولیتهای مهمی همچون فرماندهی سپاه همدان و نمایندگی مجلس را برعهده گرفت. این کتاب، زندگی زنی را روایت میکند که هم در سیاست و مبارزه نقش داشت و هم ارزشهای خانوادگیاش را حفظ کرد.
این کتاب برای علاقهمندان به تاریخ انقلاب اسلامی، نقش زنان در مبارزات سیاسی و اجتماعی، و کسانی که به دنبال الگوهای واقعی از شجاعت و ایثار هستند، مناسب است. همچنین جوانانی که به روایتهای واقعی و انگیزشی علاقه دارند، میتوانند از خواندن این اثر لذت ببرند.
با توجه به اینکه مسئولیت حفاظت را برعهده داشتم، باید خوب حواسم به اطراف و افراد میبود تا خدای نکرده اتفاقی برای امام و خانواده شان نیفتد. یک روز خبرنگاری را دیدم که خودش را از حصار خانه بالا میکشید؛ مشکوک بود به طرفش رفتم و او را پایین کشیدم با کف دست هایم به قفسه سینه اش کوبیدم و او را به طرف حصار پرت کردم ضربه ام به اندازه ای شدید بود که حصارهای چوبی باغ شکست و خبرنگار افتاد همان جا نفسم بند آمد و ناگهان دردی در قلبم پیچید. در بیمارستان بستری شدم.
یک روز حاج احمد آقا به دیدنم آمد و گفت: «به دستور آقا آمدم بیمارستان تا مرخصتان کنم قرار است امشب یا فردا صبح به سوی تهران حرکت کنیم؛ اما متأسفانه پزشکان موافقت نکرده و گفته اند شرایط عمومی شما برای پرواز مساعد نیست. حاج آقا هم گفتند موافقت پزشکان شرط است به خواهر طاهره بگویید حال شان که خوب شد بیایند.
بغض راه گلویم را گرفت فکر اینکه از قافله عقب بمانم برایم سخت بود. اشک هایم بی اختیار سرازیر شدند و هق هقم بلند شد. با گریه من حاج احمد آقا هم اشک ریختند برایم سخت بود در فرانسه بمانم و امامم در سفری قدم بگذارد که معلوم نبود چه اتفاقی بیفتد اما دستور، دستور امام بود و اطاعتش واجب.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir