کتاب تو عاشق شدی خاطرات شفاهی سیروس صابری، از فرماندهان دوران دفاع مقدس، است که به قلم جواد کلاته عربی و آزاده جهاناحمدی نوشته شده و توسط انتشارات 27 بعثت منتشر شده است. این کتاب نوزدهمین عنوان از مجموعه «خاطرات شفاهی» این ناشر است و روایتهایی از نبردهای بیامان و ایثارگرانه سیروس صابری و همرزمانش در طول دفاع مقدس را در بر میگیرد. صابری، که جانشین فرماندهی سپاه تهران بزرگ بود، در این کتاب خاطرات خود را از جوانی و انقلاب تا روزهای جنگ و پس از آن با جزئیات و دقت روایت میکند.
کتاب تو عاشق شدی در 13 فصل تنظیم شده و خاطرات سیروس صابری را از دوران جوانی، مبارزات انقلابی و حضور در جبهههای جنگ تحمیلی به تصویر میکشد. این کتاب با نثری روان و جذاب، لحظات سخت و پرتنش نبردها، جانفشانیها و ایثارهای رزمندگان را به شکلی زنده و ملموس بیان میکند. از جمله موضوعات مطرح شده در کتاب میتوان به نبردهای سنگین در جبههها، مواجهه با دشمن، شرایط دشوار جنگ و روحیه عاشقانه رزمندگان برای دفاع از وطن اشاره کرد. نویسندگان کتاب با استفاده از گفتوگوهای طولانی با صابری، توانستهاند روایتی دقیق و احساسی از خاطرات او ارائه دهند.
این کتاب به علاقهمندان به تاریخ دفاع مقدس، خاطرات شفاهی و ادبیات مقاومت توصیه میشود. همچنین، کسانی که به دنبال درک عمیقتری از روحیه ایثار و عشق به وطن در دوران جنگ هستند، میتوانند از این کتاب بهرهمند شوند. پژوهشگران و دانشجویان حوزه تاریخ معاصر و دفاع مقدس نیز میتوانند از این اثر به عنوان منبعی معتبر و جذاب استفاده کنند. کتاب تو عاشق شدی برای کسانی که میخواهند با روایتهای واقعی و احساسی از دوران جنگ آشنا شوند، انتخابی ایدهآل است.
اربابی گفت: «برادر صابری! نوبتیه دیگه … الان نوبت منه…»
بعد اشاره کرده به یونسی و گفت: «بعدش نوبت اینه… بعد هم شاید نوبت تو بشه.»
به حالت تمسخر گفتم: «خیلی ممنون که یه نوبتم به ما دادی!»
بعد از این صحبتها بود که درگیری شروع شد. عراق با تعداد بیشماری تانک به طرف ما حرکت کرد. اولش کمینهای ما را زد. کمینها را جلوتر از کانال تصرفی گذاشته بودم تا در صورت حمله یا تحرک گشتیهایشان در شب، جلوتر از بقیه بچهها حضور داشته باشند. عموحسن، یکی از پیرمردهای باصفای گردان در یکی از همینکمینها مستقر بود. همیشه برنجش و خورد و خوراکش را از خانه با خودش میآورد به جبهه. برای خودش غذا درست میکرد. حاجماشاءالله، از بچههای مسجد جعفری هم در آنجا بود. در سمت راست کانال، چندنفر از جمله جلال رستگار و اباذری را در کمین گذاشتم و گفتم اگر تانکی به جناح شما آمد و ما متوجه نشدیم، بزنیدش.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir