بخش D یک رمان معمایی و هیجانانگیز روانشناختی از فریدا مکفادن است که داستانی پرتعلیق از گذشتهای تاریک، رازهای پنهان و ترس از یک بیمارستان روانی را روایت میکند. این نویسنده پرفروش نیویورک تایمز، که پزشک متخصص آسیبهای مغزی نیز هست، با بهرهگیری از تجربه پزشکی خود، فضایی واقعی و هولناک خلق کرده است. کتاب از همان ابتدا مخاطب را درگیر کرده و او را تا پایان با پیچشهای غیرمنتظره همراه میکند.
داستان درباره امی برنر، دانشجوی پزشکی، است که باید شیفت شب خود را در بخش روانی بیمارستان، یعنی بخش D، بگذراند. او از این کار وحشت دارد، اما چارهای جز پذیرفتن آن ندارد. در حین کار، امی متوجه حضور یک بیمار خطرناک در اتاق انفرادی میشود و وقتی درمییابد که این فرد، جید، دوست صمیمی دوران دبیرستانش است، وحشت او دوچندان میشود.
کتاب در دو زمان روایت میشود:
زمان حال: امی در بخش روانی بیمارستان است و هر لحظه انتظار وقوع حادثهای وحشتناک را دارد.
زمان گذشته: امی و جید در دوران دبیرستان، دوستی نزدیکی داشتهاند، اما اتفاقی رخ داده که زندگی آنها را برای همیشه تغییر داده است.
با پیشروی داستان، رازهای گذشته فاش میشود و امی درمییابد که نهتنها جید، بلکه خودش نیز درگیر این کابوس شده است. در محیطی که همهچیز مبهم و نامطمئن به نظر میرسد، امی باید بفهمد به چه کسی میتواند اعتماد کند.
بخش D برای علاقهمندان به رمانهای معمایی، هیجانانگیز و روانشناختی مناسب است. اگر از داستانهایی با تعلیق بالا، روایتهای چندزمانی و پیچشهای غیرمنتظره لذت میبرید، این کتاب میتواند انتخابی جذاب برای شما باشد.
اتفاقی است؛ اما اتفاقی هم نیست. این بیمارستان بزرگترین بخش روانی منطقه را دارد و ما هم در فاصلۀ کمی از جایی هستیم که جید بزرگ شده است و احتمالاً هنوز هم همانجا زندگی میکند. رک بگویم، جید مشکلات جدی داشت و مطمئناً از شانزدهسالگیمان مدام به بخش D رفتوآمد داشته است؛ پس واقعاً نباید از دیدن اسمش روی پروندههای اینجا تعجب کنم. نمیدانم الان چرا اینجاست. میدانم اولین باری که اینجا بستری شد چهکار کرده بود؛ اما نمیدانم الان چرا اینجاست. این بار چهکار کرده است؟ ممکن نیست بدتر از کاری باشد که وقتی بچه بودیم کرد.
میتوانم به پروندهاش نگاهی بیندازم. هیچچیزی نمیتواند من را از برداشتن پروندۀ پزشکی او و پیدا کردن پاسخ سؤالاتم بازدارد. خب، از نظر اخلاقی انجام این کار اشتباه است و احتمالاً مسائل حقوقی هم وجود دارد؛ چون به ما گفتهاند نباید به پروندۀ دوستان و اعضای نزدیک خانوادهمان نگاه کنیم. اما بعید است که اصلاً کسی متوجهش شود. حتی مجبور نیستم که همۀ پروندهاش را بخوانم. میتوانم فقط چند صفحۀ اولش را بخوانم. هیچکسی باخبر نمیشود.
صدایی از پشت ایستگاه پرستاران فریاد میزند: «برو تار!»
از پروندههای پزشکی بیماران قدمی فاصله میگیرم. صورتم گر گرفته است. احساس میکنم زمان انجام کاری شیطنتآمیز مچم را گرفتهاند؛ هرچند بعید است کسی از افکاری که در سرم دارم باخبر شود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir