رنجهای زندگی مردان نوشته رابرت الکس جانسون، اثری در حوزه روانشناسی مردان است که مسیر دشوار آنان را برای رسیدن به بلوغ و پختگی بررسی میکند. این کتاب بر اساس نظریات یونگ و مفهوم سفر قهرمانی نگاشته شده و نشان میدهد که چگونه مردان در طول زندگی با آزمونها و رنجهایی مواجه میشوند که راهی برای گریز از آنها وجود ندارد. جانسون، با رویکردی نمادین، این مسیر را به سه مرحله دشوار تقسیم میکند و خواننده را به درک عمیقتری از چالشهای مردان در مسیر تکامل فردی و روانی دعوت میکند.
کتاب رنجهای زندگی مردان بر پایه تحلیل داستانهای اسطورهای و مفاهیم روانشناسی تحلیلی، سفری نمادین از رشد مردان را به تصویر میکشد. نویسنده با تمرکز بر داستان پارسیفال و جستوجوی جام مقدس، سه مرحله مهم زندگی مردان را تشریح میکند:
1. جوانی و جستوجوی هویت – مردان در این مرحله اغلب در جستوجوی هدفی بزرگ، راهی برای اثبات خود و یافتن جایگاهشان در جهان هستند. این دوره پر از سردرگمی و آزمونهای دشوار است.
2. پذیرش رنج و شکست – با ورود به مرحله میانسالی، مردان با محدودیتها، ناامیدیها و زخمهای روحی مواجه میشوند. داستان پادشاه ماهیگیر، که زخمی التیامناپذیر دارد، نماد این مرحله است.
3. بلوغ و آگاهی – در این مرحله، مردان به درک عمیقتری از معنای زندگی، خودشناسی و مسئولیتهایشان میرسند. آنها یاد میگیرند که پاسخ پرسشهای مهم زندگیشان را در درون خود جستوجو کنند.جانسون تأکید میکند که هر مردی باید این مسیر را بپیماید و این رنجها بخشی اجتنابناپذیر از بلوغ او هستند. او همچنین به تأثیرات اجتماعی و روابط میانفردی بر رشد مردان اشاره میکند و راهکارهایی برای درک بهتر این چالشها ارائه میدهد.
این کتاب برای مردانی که در مسیر شناخت خود و عبور از چالشهای زندگی هستند، مناسب است. همچنین، برای زنانی که میخواهند همسر، پدر، فرزند یا همکاران مرد خود را بهتر درک کنند، خواندن این اثر مفید خواهد بود. علاقهمندان به روانشناسی تحلیلی، اسطورهشناسی و مباحث مرتبط با رشد فردی نیز میتوانند از محتوای آن بهرهمند شوند.
«داستان ما ادامه دارد.
پارسیفال تمام روز مسیر جستوجوی قهرمانی خود را درنوردیده و شبهنگام از شخصی میپرسد که آیا برای اینکه شب را سپری کند، کلبه یا مهمانخانهای در آن نزدیکی هست یا نه. او متوجه میشود که تا سی مایلی اطراف خالی از سکنه است.
کمی بعد، پارسیفال به مردی میرسد که در قایقش بر روی دریاچه ماهیگیری میکند. از او در مورد جایی برای خواب میپرسد. ماهیگیر، که همان پادشاه ماهیگیر است، او را به کلبهٔ محقر خود دعوت میکند: «همین جاده را کمی مستقیم برو، بپیچ دست چپ و از پل متحرک عبور کن.» پارسیفال همین کار را میکند و پل متحرک به محض عبور از آن، ناگهان بسته میشود و به سمهای عقبی اسبش برخورد میکند. ورود به قلعهٔ جام مقدس بسیار پرمخاطره است، زیرا منزلگاه پادشاه ماهیگیر است و چهبسا جوانهایی که به هنگام گذر از دنیای معمولی ما به دنیای خیالی و نمادین قلعهٔ جام مقدس از اسب فروافتادهاند.
پارسیفال خود را در برج دفاعی قلعهٔ بزرگی مییابد؛ چهار جوان اسبش را میگیرند، استحمامش میکنند، به او لباس نو میدهند و او را به نزد ارباب قلعه، پادشاه ماهیگیر، میبرند. پادشاه از اینکه بهعلت جراحتش قادر به برخاستن از تخت روان و خوشامدگویی شایسته از پارسیفال نیست، عذرخواهی میکند. تمام درباریان قلعه- چهارصد شوالیه و بانو- جمع شدهاند تا به پارسیفال خیرمقدم بگویند و سپس مراسمی شگفتانگیز برپا میشود.
فرد با دیدن صحنهای چنین باعظمت میداند که پارسیفال بیمحابا به دنیای درونی، جایگاه روح و دگرگونی قدم گذاشته است. بهویژه با تأکید بر عدد چهار- چهارصد شوالیه و بانو- چهار جوان، آتشگاه بزرگ با چهار رخ که چهار جهت اصلی را نشان میدهند- شخص در انتظار شکوه و جلال دنیای درونی است. درواقع قلعهٔ جام مقدس است که جام مقدس شام آخر در آن نگهداری میشود.
مراسم باشکوهی در جریان است. پادشاه ماهیگیر نالهکنان از درد جانکاهش بر تخت روان دراز کشیده است؛ دوشیزهای زیبا نیزهای میآورد که پهلوی مسیح را سوراخ کرده بود؛ دوشیزهای دیگر بشقاب نانی میآورد که در عشای ربانی با آن پذیرایی شده بود؛ و درنهایت سومین دوشیزه خودِ جام مقدس را میآورد.
ضیافت بزرگی برپا شده و همه مراد خود را، حتی پیش از آنکه ادا شود، از جام مقدس و بشقاب نان عشای ربانی دریافت میکنند؛ دقیقتر بگوییم، آرزوی همه بهجز پادشاه ماهیگیر. او به دلیل زخمش نمیتواند از جام بنوشد و بهسبب این محرومیت رنجش دوچندان میشود.
خواهرزادهٔ پادشاه ماهیگیر شمشیری میآورد و پادشاه آن را به کمر پارسیفال میبندد. این شمشیر قرار است تا آخر عمر از آن او باشد. اینجاست که جوان به مردانگی بالغ و اقتدار خود برای بهانجامرساندن باقی وظایف زندگی نائل میشود.
هدیهٔ دیگری هم در قلعهٔ جام مقدس وجود دارد، اما پارسیفال در آزمون مورد نیاز برای دریافت آن رد میشود. گورناموند در تعالیم خود به پارسیفال آموخته بود که بعد از یافتن جام مقدس باید سؤال بهخصوصی مطرح کند: «جام مقدس در خدمت چه کسی است؟» اگر این سؤال بیان شود، آن شاخ وفور عظیم نعمتهای زندگی، جام مقدس، موهبتهایش را سرازیر خواهد کرد. ممکن است شخص بدون پرسش، از جام مقدس بنوشد اما وفور بیحدش جاری نخواهد شد. گرچه گورناموند او را به این پرسش امر کرده بود، مادر پارسیفال هنگام راهیکردن، به او گفته بود که خیلی سؤال نکند؛ پندی خردمندانه اما در این موقعیت کمابیش ویرانگر برای جوانی عیبجو. نصیحت مادرش غالب میشود و پارسیفال در پیشگاه شکوه و جلال قلعهٔ جام مقدس خاموش است. فقدان قدرت و شجاعت در جوانی شانزدهساله و روستایی در چنین لحظهای برای بیان مهمترین سؤال زندگی قابل درک است. پرسیدن مستلزم این است که او آگاه باشد.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir