دختر هرات، نوشته مهین سالار، رمانی است که روایتگر زندگی دختری مهاجر به نام ارغوان است. این داستان سرشار از رنجهای مهاجرت، تلاش برای ساختن آیندهای بهتر و امید بازگشت به وطن است. ارغوان، دور از خانه و سرزمین خود، با چالشهای بسیاری روبهرو میشود، اما هرگز از تلاش برای تغییر سرنوشتش دست نمیکشد. این کتاب، اثری تأثیرگذار درباره زنان مهاجر افغان و آرزوهایشان برای زندگیای مستقل و پربار است.
داستان درباره دختری افغان به نام ارغوان است که به ایران مهاجرت میکند. او با دشواریهای بسیاری روبهرو میشود، اما همیشه در تلاش است تا زندگی خود را بهبود بخشد. پس از سالها، تصمیم میگیرد به کشورش بازگردد و آینده خود را در کنار مردم سرزمینش بسازد. بااینحال، بحران اقتصادی افغانستان موانع تازهای بر سر راه او قرار میدهد.ارغوان که برای استقلال و موفقیت تلاش میکند، روزهای سختی را پشت سر میگذارد. او به تدریج زندگی خود را سامان میدهد، اما شرایط سخت همچنان ادامه دارد. در نهایت، عشق و زندگی مشترک مسیر جدیدی را پیش روی او میگذارد و روزهای پررنج گذشته، رنگی تازه به خود میگیرد.این کتاب نهتنها روایت زندگی یک زن مهاجر است، بلکه تصویری از مبارزه، عشق، و امید در دل سختیها را نیز به نمایش میگذارد.
دختر هرات مناسب علاقهمندان به ادبیات مهاجرت، داستانهای اجتماعی و روایتهای زندگی زنان مهاجر افغان است. اگر به داستانهایی درباره امید، مقاومت، و تلاش برای یافتن هویت در میانهی مشکلات علاقه دارید، این کتاب میتواند انتخابی الهامبخش برای شما باشد.
عبدالرّحیم مَنشی داشت که او را متمایز میکرد. سخاوت بیحدّش زبانزد خاصّ و عام بود. او پدربزرگ ارغوان هراتی بود؛ دختری که حسام شصت و چند ساله خواستگارش بود و فرهاد برایش نقشه میکشید تا اخراجش کند؛ ارغوانی که بارها و بارها تحقیر شده بود؛ پدرش روی زمینهای کشاورزی مردم کار میکرد و مادرش خیّاط شبانهروزی بود تا بتواند خرج خانهاش را دربیاورد.چشمهایم از اشک پر شد و آهسته نجوا کردم. «سلام پدربزرگ! منم ارغوان. اومدم تا از تنهایی درت بیارم.».بُغض گلویم را میفشرد. اشکهایم به روی صورتم جاری شدند و شانههایم شروع به لرزیدن کردند. خسته بودم؛ خسته. نگاهم اطراف را دور زد. «بابابزرگ! اومدم که بمونم. میخوام دستمو بگیری. کمکم کن.».قاب عکس پدربزرگم بر سینهی دیوار، خودنمایی میکرد. وارد مغازه که میشدی، اوّلین چیزی که نظرت را به خودش جلب میکرد، قاب عکس بزرگ حاج عبدالرّحیم کابلی بود؛ با نگاهی گویا و شفّاف.وسایل مغازه را گرد و غباری کهنه فرا گرفته بود. سالها بود کسی به اینجا پا نگذاشته بود. دستبهکار شدم. زمان زیادی برد تا مغازه جلای اوّلیهاش را پیدا بکند. دیوارها تار عنکبوت گرفته و وسایل مغازه قابل تشخیص نبودند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir