در این داستان، خانوادهای شامل تام، لورا و مادرشان آماندا، در شرایط سختی زندگی میکنند. پدر خانواده آنها را ترک کرده و هر یک از اعضای خانواده در خیالات و احساسات خود غرق شدهاند. مادر به خاطرات موفقیتهای گذشتهاش دل بسته است، در حالی که تام به ادبیات و سینما علاقهمند است و در فکر ترک کار و خانهاش برای تبدیل شدن به یک نویسنده است. لورا، دختری با نقص جسمی، با دنیای اطرافش قطع ارتباط کرده و با مجسمههای شیشهایاش زندگی میکند. مادر نگران آینده لورا است و از تام میخواهد که یکی از همکارانش، جیم، را برای شام دعوت کند تا شاید بتواند همسری برای دخترش پیدا کند. باغ وحش شیشهای، اولین اثر موفق تنسی ویلیامز، در سال 1945 منتشر شد و به عنوان یکی از برترین نمایشنامههای قرن بیستم شناخته میشود. این اثر دیدگاه ویلیامز درباره جامعه و تجربههای انسانی را با ظرأفت به تصویر میکشد و فیلم سینمایی اینجا بدون من اقتباسی از این نمایشنامه است.
این کتاب برای علاقهمندان به تئاتر و ادبیات کلاسیک توصیه میشود. همچنین، کسانی که به تحلیل روانشناختی شخصیتها و داستانهای خانوادگی پیچیده علاقه دارند، از این اثر بهرهمند خواهند شد. اگر به آثار تنسی ویلیامز علاقهمندید، این نمایشنامه برای شما جذاب خواهد بود.
داخل آپارتمان تاریک است. نور ضعیفی در کوچه وجود دارد. صحنه که آغاز میشود، صدای بم ناقوس کلیسا به گوش میرسد و ساعت پنج را اطلاع میدهد. تام سر کوچه ظاهر میشود. پس از هر غرش گرفتهی ناقوس برج، تام تقتقی میکند؛ انگار که به توان اندک انسان در مقابل قدرت و بزرگی قادر مطلق اظهار دارد. از این کارش و پیشروی نامتعادل او معلوم میشود مست کرده است. همزمان که از پلکان فرار از آتش بالا میرود، داخل آپارتمان روشن میشود. لورا که لباس خواب بر تن دارد، تخت خالی تام در اتاق جلویی را نگاه میکند. تام در جیبهایش به دنبال کلید در میگردد. در این پروسه چیزهای مختلفی مانند زنجیرهای از تهبلیطهای سینما و یک بطری خالی را بیرون میآورد. بالاخره کلید را پیدا میکند؛ اما تا میآید آن را وارد قفل کند، از دستش میافتد. کبریتی روشن میکند و دولا میشود.
تام: (با عصبانیت) کدوم جهنمی گم شدی!
لورا در را باز میکند.
لورا: تام! تام! داری چیکار میکنی؟
تام: دنبال کلیدم میگردم.
لورا: تا این وقت شب کجا بودی؟
تام: سینما.
لورا: تا حالا؟
تام: برنامشون طولانی بود. یه فیلم از گاربو بود؛ یکی از میکیماوس، یکی دربارهی مسافرت، اخبار روز و تبلیغ برنامههای آینده. یکیام ارگ میزد و پولم جمع کردن که واسه بچههای فقیر شیر بخرن... که تهش بدجوری بین یه زن چاق و یه سینماچی دعوا شد.
لورا: (معصومانه) باید همشو میدیدی؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir