کتاب زندگی واسیلی شما را با سؤالاتی همچون چرا به خدا ایمان داریم؟ ، چرا در زندگی اینهمه رنج میکشیم؟ و زندگی چه معنایی دارد؟ روبرو میکند. لئونید آندریف در این داستان زندگی کشیشی را به تصویر میکشد که تقدیری نحس بر زندگی او سایه انداخته و خداوند صبر او را با وقایع مختلف میآزماید. واسیلی فیویسکی، کشیش ساده و وظیفهشناس، با تقدیری مرموز مواجه است. او در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و مردم او را مانند جغدی شوم میپندارند. پس از اولین واقعه منحوس، پسر کوچک خانواده در رودخانه غرق میشود و واسیلی فکر میکند که خداوند در حال آزمایش صبر اوست. زندگی واسیلی با چالشهای مختلفی مواجه میشود؛ همسرش به الکل پناه میآورد و پسری ناقصالخلقه به دنیا میآورد. آیا واسیلی از این آزمونها سربلند بیرون میآید یا در نهایت تسلیم میشود؟
این داستان نخستین بار در سال 1904 منتشر شد و با انتقادات کشیشان و مسیحیان مواجه شد. با این حال، منتقدان ادبی این اثر را به دلیل توصیفات بیبدیل آندریف از رنج و عدالت تحسین میکنند. شخصیتهای داستانهای آندریف همواره در جستوجوی نیروهای اسرارآمیزی هستند که زندگی و مرگ آنان را کنترل میکنند و از آینده نامعلوم هراس دارند. پدر واسیلی نیز همواره در حالت آمادهباش به سر میبرد، گویی هیولایی در تاریکی منتظر است تا او را نابود کند.
این کتاب برای علاقهمندان به فلسفه، ادبیات روسی و داستانهای حماسی با مضامین عمیق توصیه میشود. همچنین افرادی که به بررسی مفاهیمایمان، رنج و عدالت علاقه دارند، از خواندن این اثر بهرهمند خواهند شد. اگر به دنبال مطالعهای تأثیرگذار و پرمعنا هستید، این کتاب مناسب شماست.
اما در هفتمین سال زندگی مشترک سعادتمندش و در بعدازظهر گرمی از ماه ژولای چنین اتفاق افتاد که بچههای روستا به آبتنی رفتند و همراهشان پسر پدرواسیلی را هم با خود بردند. نام پسرک هم واسیلی بود و درست مثل خودش ساکت و سبزهرو. آنروز واسیلیکوچولو رفت و غرق شد. همسر جوان کشیش که سراسیمه با جماعت به ساحل رودخانه دویده بود، برای همیشه آن تصویر ساده و وحشتناک مرگ انسان را بهخاطر سپرد؛ تپشهای کشدار و شوریدهی قلبش که گویی هر ضربان آن واپسین ضربه بود؛ شفافیت عجیب فضایی که در آن انگار چهرههای ساده و آشنا، پراکنده و از زمین جدا شده بودند؛ صداهایی گنگ و گسسته که هر کلام منعقدش در فضا موج میزد و آرام در میان کلمات نوظهور جدیدی ذوب میشد. و این زن تا پایان عمر از روزهای روشن و آفتابی در هولوهراس بود، چراکه در چنین مواقعی به نظرش میرسید کمرهای عضلانی میبیند که زیر آفتاب میدرخشند، پاهای برهنهای که محکم در میان بوتههای لگدشدهی کلم ایستادهاند و چرخش موزون چیزی سفید و درخشان که در دنبالهاش بدن کوچک گرد و سبکی میغلتد، آن هم بهشکل دهشتناکی نزدیک و بهطرز وحشتناکی دور و انگار که تا ابد بیگانه.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir