نیمهشب در چرنوبیل اثری از آدام هیگن باتم است که به بررسی یکی از بزرگترین فجایع هستهای جهان میپردازد. این کتاب، نتیجهی ده سال تحقیق و مصاحبه با افرادی است که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم درگیر حادثه چرنوبیل بودهاند. نویسنده با روایتی دقیق و مستند، پشتپردهی این فاجعه را از منظر سیاسی، اجتماعی و علمی تحلیل کرده و تأثیرات بلندمدت آن را بر جهان نشان میدهد. این اثر مورد تحسین بسیاری از منتقدان قرار گرفته و جوایز معتبری از جمله مدال اندرو کارنگی و جایزه کولبی را دریافت کرده است.
کتاب روایت حادثهی 26 آوریل 1986 در نیروگاه هستهای چرنوبیل است؛ زمانی که راکتور چهارم از کنترل خارج شد و یکی از بزرگترین فجایع انسانی و زیستمحیطی تاریخ رخ داد. این انفجار، میلیونها نفر را تحت تأثیر قرار داد و پیامدهای آن همچنان در سراسر جهان احساس میشود.هیگن باتم در این اثر به ناکارآمدی سیستم شوروی و پنهانکاری مقامات اشاره دارد و نشان میدهد که این فاجعه نهتنها قابل پیشبینی بود، بلکه در اثر بیتوجهی، مدیریت ضعیف و ترس از افشای حقیقت به وقوع پیوست. او همچنین تأثیرات این حادثه بر سیاست جهانی، بحرانهای محیطی و تغییرات اجتماعی را بررسی میکند.روایت مستند و پرجزئیات کتاب، خواننده را به قلب حادثه میبرد و از دیدگاههای مختلف، از کارگران نیروگاه گرفته تا مقامات شوروی و ساکنان منطقه، ابعاد مختلف فاجعه را آشکار میسازد. این اثر نهتنها گزارشی دقیق است، بلکه تحلیلی عمیق از سقوط یک نظام سیاسی و پیامدهای آن بر جهان ارائه میدهد.
نیمهشب در چرنوبیل برای علاقهمندان به تاریخ معاصر، سیاست، علوم هستهای و فجایع انسانی اثری جذاب و خواندنی است. اگر به کتابهای مستند و پژوهشی علاقه دارید، این اثر یکی از بهترین منابع درباره چرنوبیل محسوب میشود. همچنین، کسانی که به روایتهای پرهیجان و واقعی علاقه دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
در طبقهی سوم خانهی سفید، جلسهی کمیسیون دولت همچنان ادامه داشت. در طبقهی پایین هم ماریا پروتسنکو در اتاق خود مانده بود. ساعت حوالی 8 صبح بود که پروتسنکو از پنجره به بیرون نگاه کرد و زنی را دید که در حال عبور از میدان و وارد شدن به شهر است. زن تنها بود و چمدانی با خود حمل میکرد.پروتسنکو تعجب کرده بود، همه زنان و کودکان ساعتها پیش از شهر خارج شده بودند. او سربازی را فرستاد تا موضوع را بررسی کند، وقتی که سرباز از زن سؤال و جواب میکرد، پروتسنکو از پنجره آنها را تماشا میکرد. آنها چند لحظه صحبت کردند، زن سرش را تکان داد، بعد چمدانش را برداشت و به راه خود ادامه داد.وقتی سرباز برگشت، پروتسنکو متوجه شد که قطارهایی که از راهآهن پریپات میگذرند، هنوز هم در برنامهی زمانبندیشده در این ایستگاه توقف میکنند و ظاهراً از وضعیت اضطراری خبر ندارند. زن از تعطیلات آخر هفته بازگشته بود و از قطار خمینیتسکی، شهری در سیصد کیلومتری جنوب غربی پریپات، پیاده شده بود، بدون آنکه بداند در غیاب او این همه تغییر اتفاق افتاده است.وقتی سرباز موضوع را برای او توضیح داد، هیچ هراسی به خود راه نداد. البته قبول کرد که شهر را ترک کند، اما گفت: «قبلش باید به خانه بروم.»وقتی زن چمدان خود را به داخل آپارتمانش برد، متوجه شد که پریپات کاملاً دگرگون شده است. شهر محبوبِ ویکتور بروخانوف طی چند ساعت به شهر ارواح تبدیل شده بود. لباسهای تازه شستهشده بر رختآویزهای روی بالکنها آویزان بودند و با وزیدن نسیم به اینسو و آنسو میرفتند. سواحل متروکه بودند، رستورانها خالی و زمینهای بازی در سکوتی غمبار فرو رفته بود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir