کتاب "داستان زندگی من: کار، خانواده و آیندهی ما" نوشتهی ایندرا نویی، مدیرعامل سابق شرکت پپسی و یکی از تأثیرگذارترین زنان جهان، روایتی الهامبخش از زندگی حرفهای و شخصی اوست. این کتاب که در فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار گرفته، تجربیات نویی را به عنوان یک زن مهاجر هندی که به یکی از موفقترین مدیران اجرایی جهان تبدیل شد، به تصویر میکشد. نویی در این کتاب نه تنها داستان موفقیتهای خود را بازگو میکند، بلکه راهکارهایی برای مدیریت بهتر کار و خانواده ارائه میدهد.
ایندرا نویی در این کتاب، داستان زندگی خود را از دوران کودکی در هند تا رسیدن به مقام مدیرعاملی شرکت پپسی روایت میکند. او به عنوان یک زن مهاجر و رنگینپوست، با چالشهای بسیاری در مسیر حرفهای خود روبرو بود، اما با تلاش و پشتکار توانست به یکی از قدرتمندترین زنان جهان تبدیل شود. نویی در طول سالهای فعالیتش در پپسی، تغییرات فرهنگی و تجاری بسیاری را در شرکت ایجاد کرد و به بهبود محصولات سالمتر و پایدارتر کمک کرد.یکی از جنبههای جذاب این کتاب، تأکید نویی بر اهمیت تعادل بین کار و خانواده است. او به عنوان مادر دو دختر، همواره تلاش کرده است تا نقشهای خود را به عنوان یک مدیر موفق و یک مادر دلسوز به خوبی ایفا کند. نویی در این کتاب، تجربیات خود را در مدیریت این تعادل به اشتراک میگذارد و راهکارهایی عملی برای زنان دیگر ارائه میدهد.نویی همچنین به چالشهای جهانی که زنان در محیطهای کاری با آن روبرو هستند، میپردازد. او از تجربیات خود در جلسات بینالمللی میگوید که در آنها موضوعاتی مانند خانواده و ارزشهای آن اغلب نادیده گرفته میشوند. نویی با نوشتن این کتاب، قصد دارد تا توجه بیشتری به این موضوعات جلب کند و راهحلهایی برای بهبود شرایط کاری و خانوادگی زنان ارائه دهد.
این کتاب برای مدیران، رهبران کسبوکار، زنان شاغل و علاقهمندان به داستانهای موفقیت بسیار جذاب و مفید است. اگر به دنبال الهامبخشی و راهکارهای عملی برای مدیریت بهتر کار و خانواده هستید، این کتاب میتواند انتخابی عالی برای شما باشد. همچنین، افرادی که به داستانهای موفقیت زنان در محیطهای کاری مردانه علاقهمند هستند، میتوانند از این کتاب بهرهمند شوند.
در اتاقنشیمنِ خانمها، در خانهی کودکیهایم، فقط یک قطعه مبلمان وجود داشت: تابی بزرگ از چوب بلسان با چهار زنجیر بلند، که از وقتی پدربزرگم در 1939 این خانه را در جادهای سرسبز در مَدرَس هند ساخته بود، به سقف متصل شده بود. این تاب در گرمای جنوب هند با حرکت آرامَش به جلو و عقب صحنه را برای وقوع یکمیلیون داستان مختلف آماده میکرد. مادرم، خواهرهایش و عموزادههایش با ساریهای سادهی سرخابی، آبی یا زرد خود، در اواخر بعدازظهر و درحالیکه فنجانهای قهوهی شیرین و شیردار خود را در دست داشتند، روی آن تاب میخوردند و پاهای برهنهشان را روی زمین میکشیدند تا جلوی توقف تاب را بگیرند.دربارهی غذاهایی که میخواستند بپزند برنامهریزی میکردند، نمرهی فرزندانشان را با هم مقایسه میکردند و طالعبینیهای هندی را با دقت مطالعه میکردند تا همسران مناسبی برای دخترهای خود یا جوانهای دیگرِ اعضای خانوادهی بزرگشان پیدا کنند. آنها درمورد سیاست، غذا، شایعات محلی، لباس، مذهب، موسیقی و کتاب با هم صحبت میکردند. صدایشان خیلی بلند بود، همه با هم حرف میزدند و مکالمه را ادامه میدادند.از همان ابتدای کودکی همراه با خواهر بزرگترم، چاندریکا، و برادر کوچکترم، ناندو، روی این تاب بازی میکردیم. تاب میخوردیم و آهنگهای مدرسه را میخواندیم: پیکنیک خرسهای عروسکی، آهنگ دارکوب، ساعت پدربزرگم. یا آهنگهایی از بیتلز، کلیف ریچارد و بیچ بویز را که از رادیو شنیده بودیم میخواندیم: هشت روز هفته، پسر مجرد، باربارا آن. چرت میزدیم. دعوا میکردیم. رمانهای انگلیسی کودکان نوشتهی انید بلایتن، ریچمال کرامپتونو فرانک ریچاردز را مطالعه میکردیم. روی کف کاشیکاریشده با کاشیهای براق قرمزرنگ میافتادیم و دوباره روی تاب برمیگشتیم. خانهی ما خانهی بزرگ و دلبازی بود که گروه بزرگی از فامیل برای مراسمها و تعطیلات در آن دور هم جمع میشدند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir