کتاب "برادر: داستانهایی از زندگی محمد (ص) و علی (ع)" نوشته نقی سلیمانی، شامل روایتهایی از حوادث و وقایع زندگی این دو شخصیت بزرگ است. این داستانها بر اساس منابع معتبر و شناختهشده نوشته شدهاند و به شیوهای جذاب و قابل توجه برای نوجوانان به تصویر کشیده شدهاند.
کتاب حاضر در سه بخش با عناوین "رویاهای ناشناخته"، "او خواهد آمد" و "برادر بزرگتر" تألیف شده است که هر بخش داستانهایی از زندگی پیامبر اسلام (ص) و امام اول شیعیان (ع) را به تصویر میکشد. امام علی (ع) به مدت 33 سال از عمر پربرکت خود را در کنار حضرت محمد (ص) گذراندند و در تمامی چالشها، حوادث و جنگهای آن زمان در کنار ایشان بودند. در واقعه غدیر خم، پیامبر اکرم (ص) علی بن ابیطالب را به عنوان برادر و جانشین خود معرفی کردند. کتاب "برادر: داستانهایی از زندگی محمد (ص) و علی (ع)" با روایت داستانهای دینی و اعتقادی، شما را بیشتر با آخرین فرستاده خدا، حضرت محمد (ص)، و امام اول شیعیان، امیرالمؤمنین (ع)، آشنا میکند و همچنین به شخصیتهای واقعی و خاندانهای مشهور آن دوران نیز میپردازد.
کتاب برادر داستانهایی از زندگی محمد (ص) و علی (ع) میتواند برای گروههای مختلفی از افراد مفید و جذاب باشد: علاقهمندان به تاریخ اسلام: افرادی که به تاریخ و سیره پیامبر اسلام و امام علی (ع) علاقهمند هستند، میتوانند از این کتاب بهرهمند شوند. دانشجویان و پژوهشگران: دانشجویان رشتههای علوم انسانی، به ویژه تاریخ، ادیان و مطالعات اسلامی، میتوانند از این کتاب به عنوان منبعی برای تحقیق و مطالعه استفاده کنند. افراد جویای معنویت: کسانی که به دنبال الهام و آموزههای معنوی هستند، میتوانند از داستانهای زندگی این دو شخصیت بزرگ بهرهبرداری کنند. خانوادهها: این کتاب میتواند به عنوان منبعی برای آموزش ارزشها و اخلاق اسلامی به کودکان و نوجوانان مورد استفاده قرار گیرد. علاقهمندان به ادبیات داستانی: افرادی که به داستانهای تاریخی و ادبیات داستانی علاقه دارند، میتوانند از نثر و روایتهای جذاب این کتاب لذت ببرند. به طور کلی، این کتاب میتواند برای هر کسی که به دنبال درک بهتر از شخصیتهای بزرگ تاریخ اسلام و آموزههای آنهاست، مفید باشد.
محمد در یکی از سفرها از همین روستای «آبراه عبور میکرد. حالا دیگر در اوج قدرت و شکوه و معنویت بود و باران و اصحاب بسیاری داشت. ناگهان ایستاد و از اسب پایین آمد. اصحاب و یاران دیدند پیامبر بی اینکه با کسی حرف بزند، به یک سو راه افتاد. بعضیها به دنبالش رفتند تا اگر از دستشان بر آید خدمتی یا کاری برایش بکنند و ببینند کجا میرود. دیدند محمد رفت و رفت، به نقطهای که رسید، در آن جا نشست و شروع کرد به خواندن دعا؛ ولی میدیدند که در تأمل عمیقی فرو رفت و به همان نقطه خاک توجهی خاص دارد. با خودش که دعا میخواند، رفته رفته اشک هایش از گوشه چشمانش جاری شد. یاران پریشان شدند. یک نفر پرسید: «یا رسول الله چرا میگریید؟»گفت: «اینجا قبر مادر من است. پنجاه سال پیش من مادرم را در اینجا دفن کردم... مهربانیهای او یادم آمد و گریهام گرفت». اما آن روز، کودک یتیم، ماتش برده بود. با برکه که به مکه بازگشت، اشک در چشمانش خشکیده بود. بغض راه گلویش را بسته بود. دیگر چیزی نمیگفت. احساس میکرد دیگر کسی را ندارد. برکه سعی میکرد از اندوه محمد بکاهد. محمد را به سینه میفشرد و نوازش میکرد، اما محمد خاموش و ماتم زده بود و چشمان درشت و سیاهش به هیچ کس توجهی نداشت. ناگهان چشمش به پدربزرگ افتاد که با دستهای باز به سوی او میدوید. محمد خود را در آغوش پدربزرگ انداخت و بغضش ترکید.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir