روایت کوتاه زندگی یک سردار از آسمان صاف و سرمای استخوانسوز زمستان آغاز میشود؛ از زمانی که پدر، صبحها در حیاط اذان میگفت تا خانواده برای نماز از خواب بیدار شوند. پایان این روایت، سقوط هواپیما در حومه ارومیه و آرام گرفتن مردی به نام «احمد کاظمی» است. میان این دو، زندگی او روایت میشود؛ از سالهای مدرسه تا سالهای جنگ و دفاع از وطن. احمد کاظمی در سال 1337 در خانهای منظم و مذهبی در کوچه ملاصدرا در نجفآباد به دنیا آمد. از هفت سالگی با پدر و برادرهایش به نجاری میرفت. با پا به سن گذاشتن پدر، او به قالیبافی و فرشفروشی روی آورد و برادرش نیز نجاری را کنار گذاشت و به ذوبآهن اصفهان رفت. بار مسئولیت مغازه و کارهای نجاری به دوش احمد افتاد که تنها دوازده یا سیزده سال داشت، اما او به تنهایی مغازه را سرپا نگه داشت. کتاب «روایتی کوتاه از زندگی شهید احمد کاظمی» به تصویر کشیدن روزهای انقلاب میپردازد؛ روزهایی که او با دانشآموزان هنرستان پاسارگاد، عکسهای شاه را از روی دیوارها پایین میکشد، همراه دوستانش در راهپیماییها شرکت میکند و در این مسیر کتک میخورد و شکنجه میشود. در این کتاب میتوان با روزهای زندگی او همراه شد و تا سالهای آغاز دفاع مقدس و حتی پس از جنگ پیش رفت.
خواندن کتاب به علاقمندان داستان های دفاع مقدس و آشنایی با شیوه زندگی و کردار شهدا، توصیه می شود.
در عملیات والفجر 4 قرار بود ما با تیپ 2 لشکر 28 سنندج ارتش ادغام شویم. این تیپ در سقز مستقر بود؛ اما دو گردان آن در خطوط پدافندی اطراف بانه حضور داشت به جهت هماهنگی با این تیپ به پادگان لشکر 28 سنندج رفتیم و با سرهنگ کروندی جلسه گذاشتیم آن روز از ما سوال شد که شما چه زمانی می آیید و در منطقه مستقر میشوید؟ وقتی گفتیم ما آمده ایم و مستقر شده ایم باور نمی کردند؛ می گفتند نیروهای ارتش مستقر بانه تاکنون هیچ گزارشی به ما نداده اند که نیرویی به آن جا آمده باشد! گفتیم به هر حال ما در بانه هستیم و پای کار حضور داریم. سرهنگ کروندی گفت: خدا وکیلی شما آمدید در منطقه مستقر شدید و نیرو هم آوردید؟ گفتیم بله؛ شک دارید؟ گفت: ما اصلاً متوجه حضور شما نشدیم!» گفتیم اصل غافل گیری یعنی همین شعبانعلی زینلی گفت شما ارتشی ها وقتی میخواهید پشم و پیلی تان را هم ببرید همه میفهمند؛ ولی ما طوری وارد می شویم که نیروی مستقر در منطقه هم متوجه نشود. ناگفته نماند؛ به دلیل این که خطوط پدافندی اطراف بانه با تیپ 2 ارتش بود و ما به جهت شناسایی ها باید با آنها هماهنگ میشدیم، به سراغ شان رفتیم؛ وگرنه برای رعایت بیشتر اصل پنهان کاری این کار را هم نمیکردیم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir