کتاب کوالایی که توانست نوشتهی ریچل برایت داستان کوالایی به نام کوین را روایت میکند که ترک کردن منطقهی امن خود، یعنی درخت محبوبش، برایش چالشبرانگیز است. به همین دلیل، او از بسیاری از لذتها و تجربیات زندگیاش محروم میماند. اما روزی، هنگامی که خطر جانش را تهدید میکند و ناچار میشود از درخت پایین بیاید، متوجه میشود که این کار به اندازهای که تصور میکرده، سخت نیست. شایان ذکر است که این کتاب موفق به کسب جوایز معتبری از جمله جایزهی برگزیدهی کودکان سینزبری و جایزهی کتاب اسکار شده و همچنین در فهرست پرفروشترین کتابهای آمازون رتبهی دوم را به خود اختصاص داده است.
خانمها و آقایان، بیایید با کوین آشنا شویم: کوالایی که آرزو دارد همهچیز به همان شکل باقی بماند و هیچ تغییری در زندگیاش رخ ندهد! در کتاب «کوالایی که توانست» نوشتهی ریچل برایت، داستان کوین را خواهید خواند. همه میدانیم که کوالاها بر روی شاخههای عریض درختان اُکالیپتوس زندگی میکنند. اما مشکل کوین این بود که او همیشه به درختش چسبیده بود. دیگر حیوانات به راحتی در حال بازی و گشت و گذار بودند، اما کوین جرأت نمیکرد از درخت پایین بیاید. او در بالای درخت احساس امنیت میکرد، اما پایین درخت جایی که هرگز نرفته بود برایش بسیار ترسناک و ناامن به نظر میرسید. دوستانش از پایین درخت او را صدا میزدند و میخواستند که این کوالای دوستداشتنی و خاکستریرنگ به آنها بپیوندد، اما کوین بیتوجه به آنها، ترجیح میداد در آفتاب بماند، چرت بزند و برگ بخورد. حتی اگر این کار گاهی خستهکننده میشد، برایش بهتر از تغییر در زندگیاش بود. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه یک روز، خرسکی به سراغ کوین آمد و از او خواست که با آنها بازی کند. او تقریباً مطمئن بود که کوین پاسخ منفی خواهد داد و درست هم حدس زده بود. کوین به خرسک گفت که مشغول کارهای چسبانکی است و باید به درخت بچسبد. خرسک که ناامید شده بود، به سمت دیگر دوستانش رفت و آنها شروع به گفتگو، رقص و خندیدن کردند. کوین که آنها را میدید، در دلش آرزو کرد که ای کاش میتوانست در کنارشان باشد. گاهی اوقات، هرچقدر هم که سعی کنیم اوضاع را ثابت نگه داریم، تغییر اجتنابناپذیر است. برای کوین در کتاب «کوالایی که توانست» نیز چنین اتفاقی افتاد. روزی او مثل همیشه روی شاخهاش نشسته بود و برگهای اکالیپتوس را میجوید که ناگهان صدای تقتقی توجهاش را جلب کرد: دارکوبی به شاخهی درخت نوک میزد. دوستان کوین یکصدا فریاد زدند: «شاخه را ول کن و بیا پایین، ما تو را میگیریم.» اما کوین به این حرفها توجهی نکرد. چطور میتوانست درخت عزیزش را رها کند و خود را آزاد سازد؟ آیا ماندن روی شاخه بهایی نداشت؟
میدانیم که مواجهه با موقعیتها و تجربیات جدید برای برخی از ما میتواند چالشبرانگیز باشد. گاهی اوقات، اعتراف به این که نمیخواهیم منطقهی امنمان را ترک کنیم، دشوار است. در این کتاب میخوانیم که کوین از هر بهانهای استفاده میکرد تا روی درخت بماند و پایین نیاید. ریچل برایت به ما نشان میدهد که اگر بخواهیم، میتوانیم خطرات و دشواریهای زیادی را هنگام خروج از منطقهی امنمان تصور کنیم، اما آیا همهی این خطرات واقعاً اتفاق میافتند؟ چقدر ممکن است اوضاع از آنچه فکر میکنیم، آسانتر باشد؟ با مطالعهی این کتاب، یاد میگیریم که بسیاری از تهدیدهایی که در چنین لحظاتی تصور میکنیم، در واقعیت محقق نمیشوند. ریچل برایت به ما نشان میدهد که اگر از منطقهی امن خود خارج شویم و چیزهای جدیدی را امتحان کنیم، اتفاقات خوبی برایمان خواهد افتاد؛ اتفاقاتی که ممکن است ما را شگفتزده کند!
خواندن کتاب برای گروه سنی سه تا هفت سال توصیه می شود.
کوین همیشه دوست داشت موقع استراحت، توی آفتاب به درخت بچسبد، چرت بزند و یک مشت برگ بجود.
و خب بعد از همهی این کارها، به یک استراحت درست و حسابی نیاز داشت.
آخر میدانی؟ چون زیاد حرکت نمیکرد، آن بالا برایش امن بود۔
به نظرش پایین درخت، زیادی ترسناک، زبادی سریع، پر سروصدا، بزرگ و زیادی عجیب و غریب بود!
نهخیر۔ کوین دوست نداشت از جایش تکان بخورد و از تغییر خوشش نمیآمد۔
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir