آیا ممکن است یکی از شخصیتهای داستانی بهطور ناگهانی از وسط داستان خارج شود و به دنبال خرگوشش بگردد؟ آن هم نه یک خرگوش معمولی، بلکه خرگوش هیمالیایی! این ماجرا در داستان «ادسون آرانتس دوناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش» به وقوع میپیوندد. بله، درست متوجه شدید؛ قهرمان داستان ما ادسون آرانتس دوناسیمنتو نام دارد. چه اسم طولانی و دشواری! به همین دلیل در داستان او را «دیکو» یا «پله» صدا میزنیم، که خیلی سادهتر است!
ماجرا از این قرار است که یک نویسندهی جنوبی به ناشرش وعده داده که داستانی رئالیستی بنویسد. او با خودکار و کاغذش به نوشتن میپردازد، اما ناگهان پسرکی با نوشابهی فانتایی در دست ظاهر میشود و میگوید که باید در داستان حضور داشته باشد! اما نویسنده هیچ خاطرهای از او ندارد! و بدتر اینکه «اِدسون آرانتِس دوناسیمِنتو و خرگوش هیمالیاییاش» هم هیچکدام حاضر به ترک داستان نیستند! تنها راه برای فهمیدن اینکه خرگوش هیمالیایی بعد از فرار از داستان به زیر سایهی درخت بیعارو رفته یا در اطراف آبشار نیاگارا مشغول چریدن علف تازه است، این است که کتاب را بخوانیم.
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای رئالیستی با چاشنی تخیل و ماجراجوییهای غیرمنتظره پیشنهاد میشود.
«ندیدید من از وسط داستان بیرون آمدم؟ قبل از من هم خرگوش هیمالیاییام، از ترس صدای نمیدانم چی، پریده بود آمده بود این طرف! چرا اینطوری مرا نگاه میکنید.» بعد آرام و شمرده گفت: «بابا من قهرمان داستان شما هستم!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir