رمان اما اثر جین آستن، داستانی درباره عشق و سوءتفاهمهاست. این کتاب نخستین بار در دسامبر 1815 میلادی (معادل آذر یا دی 1194 شمسی) منتشر شد. همانند دیگر آثارش، آوستن در این داستان نیز به چالشها و مسائل زندگی زنان در دوران جورجی انگلستان میپردازد.
قبل از نوشتن داستان، او این جمله را نوشت: «میخواهم قهرمان زنی را معرفی کنم که هیچکس به جز خودم او را خیلی دوست نخواهد داشت». در اولین خط داستان، شخصیت اصلی با این توصیف معرفی میشود: «اما وودهاوس، شیک، باهوش و ثروتمند». اما وودهاوس، دختر زیبا و باهوشی است که در کودکی مادرش را از دست داده و از زمانی که خواهر بزرگترش ازدواج کرده، مسئولیت خانه را بر عهده گرفته است. هرچند او از نظر سنی کمی بالغتر به نظر میرسد، اما به دلیل کمبود تجربه در زندگی واقعی و این باور که همیشه حق با اوست، مرتکب اشتباهات بزرگی میشود. همچنین او به خود قسم خورده که هرگز ازدواج نکند، تا اینکه حسادت به او میآموزد که در تمام این مدت عاشق آقای نایتلی بوده است.
این رمان به علاقهمندان ادبیات کلاسیک انگلیسی و افرادی که به داستانهای عاشقانه با تم خانوادگی علاقهمند هستند، توصیه میشود.
"اما" با استقبال گرم پدرش روبهرو شد که نگران بهسلامت رسیدن دخترش از آخرین قسمت سواری بود. وقتی او وارد شد به نظر میرسید همه خوشحالاند. جان کینگلی از رفتار تندش شرمگین بود و حالا مهربان و مطبوع شده بود روز با صلح و خوشی برای تمام آنها که میهمانی رفته بودند به پایان رسید غیر از او.
او با زحمت بسیار سعی داشت خود را خوشحال نشان دهد تا وقت خواب برسد و به اطاقش برود.
وقتی به اطاقش رسید با افسردگی نشست و به فکر فرورفت و با خود گفت: کار وحشتناکی است این پایان تمام چیزهایی بود که آرزو داشتم و شروع تمام آن چیزهایی است که نمیخواستم یک چنین ضربهای برای هاریت... این از همه بدتر است. شاید اینقدرها هم به خاطر اشتباهی که کردم شرمگین نمیشدم اگر هاریت زیاد رنج نمیبرد و یا اگر او را به علاقهمند کردن آقای استون سوق نمیدادم و اینقدر زیاد هم گرفتار دردسر تشویق و تحسین آقای استون نمیشدم.
"اما" باور نمیکرد که آقای استون واقعاً به عشق او گرفتار باشد با خود گفت: او میخواهد ازدواج کند، درست. و میداند که من ثروتمند هستم و وانمود میکند که مرا دوست دارد. او مقدار بسیاری کلمات قشنگ و آهوافسوس به من تحویل داد اما تصور نمیکنم عشق او واقعی باشد. او یک همسر پولدار میخواهد، زمانی که نتواند مرا داشته باشد حتماً شخص دیگری را پیدا خواهد کرد.
سپس دوباره به هاریت فکر کرد: من مجبورم با هاریت بیچاره که دلباخته این مرد شده صحبت کنم. من او را تشویق کردم تقاضای رابرت مارتین را قبول نکند. در این مورد تا حدی درست عمل کردم اما نمیبایست بیشتر از آن سماجت میکردم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir