در دل آشوبها و تاریکیهای جنگ، گاهی روابط انسانی و دوستیها به قدری درخشان میشوند که داستانهای قهرمانانه به حاشیه میروند. هیوبرت مینگرلی در اثر خود، چهار سرباز با نگاهی عمیق و انسانی، تصویری متفاوت از جنگ و پیامدهای آن ارائه میدهد. در این رمان، به جای تمرکز بر پیروزیها، ما همراه با سربازانی هستیم که در تلاش برای بقا و حفظ دوستی در شرایط سخت هستند؛ روایتی که عمق تلخی جنگ را به تصویر میکشد. این کتاب نامزد دریافت جایزه من بوکر نیز بوده است.
جنگ و پیامدهای آن یکی از واقعیتهای اجتنابناپذیر جوامع بشری است که تأثیرات عمیقی بر زندگی نسلها دارد. نویسندگان جنگ معمولاً بهمنظور گزارشکردن وقایع آن مینویسند و نه تبلیغ آن. جنگ زوایای مختلفی دارد، از جمله جنبههای اسطورهای، ملی، مذهبی و روانشناختی. در رمان «چهار سرباز» اثر هیوبرت مینگرلی، به بخشی از جنگ پرداخته میشود که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. این رمان در سال 1919 و در زمانی که جنگ بهطور موقت متوقف شده، روایت میشود و وضعیت سربازان ارتش سرخ را به تصویر میکشد. نویسنده با توقف جنگ، به خواننده این پیام را منتقل میکند که در این اثر به جنبههای انسانی و ارتباطات سربازان پرداخته میشود. داستان درباره انسانهایی است که در شرایط جنگی به کشتن دیگران مأمورند، اما در غیاب جنگ، ذات انسانی خود را نشان میدهند. فصلهای کوتاه رمان باعث میشود داستان به سرعت پیش برود و مخاطب بهسرعت به پایان آن برسد.
کتاب چهار سرباز گزینهای عالی برای علاقهمندان به داستانهای جنگی است. این اثر به جای قهرمانسازیهای رایج، به بررسی تأثیرات روانی و اجتماعی جنگ میپردازد و روابط انسانی را در شرایط بحرانی به تصویر میکشد. اگر به دنبال نگاهی متفاوت به جنگ هستید، این کتاب میتواند برای شما بسیار جذاب باشد.
طبق معمول کیابین تنباکو خواست. از همان اولینباری که در گالیشیا تاسبازی کردیم، تقریباً همهی تنباکوهایش را میباخت. سیفرا همیشه مقدار زیادی تنباکو بهش میداد. من و پاول هم گاهی بهش تنباکو میدادیم، ولی ما دوست داشتیم کمی سربهسرش بگذاریم و آنقدر صبر کنیم تا التماس کند. وقتی کیابین از ما تنباکو میخواست، درست مثل بچهها رفتار میکرد. درواقع در بسیاری موارد مثل بچهها بود، اما وقتی پای تنباکو به میان میآمد، واقعاً بچه میشد. کیابین گفت: «پاول!» پاول جواب داد: «چی میخوای؟» «یه سیگار برای من بپیچ.» پاول همچنان مستقیم به جلو خیره شده بود. کیابین اصرار کرد: «پاول؟ آه پاول!» پاول گفت: «کیابین چیه؟» «نشنیدی چی گفتم؟ لطفاً یهکم تنباکو به من بده.» همانطور که قبلاً گفتم پاول و من دوست داشتیم کیابین به التماسکردن بیفتد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir