مت هیگ در کتاب کتابخانه نیمه شب داستان زندگی دختری به نام نورا را روایت میکند که پس از تجربه یک دوره پرتنش و پر از پشیمانی، به یک کتابخانه جادویی وارد میشود و دیدگاهش نسبت به مسائل زندگی دگرگون میشود. این رمان جذاب و پرفروش که در سال 2020 جایزه گودریدز را به دست آورد، به بررسی تأثیرات تصمیمات بزرگ و کوچک بر زندگی ما میپردازد.
این داستان به بررسی تأثیر انتخابها بر سرنوشت انسانها میپردازد و به ما یادآوری میکند که هر انتخاب میتواند زندگیمان را به کلی تغییر دهد. در رمان کتابخانه نیمه شب نوشته مت هیگ، داستان دختری به نام نورا روایت میشود که از زندگیاش ناامید شده و قصد خودکشی دارد. اما در میانه زندگی و مرگ، فرصتی برای تغییر سرنوشتش پیدا میکند. او به یک کتابخانه بیپایان وارد میشود که هر کتاب آن نمایانگر زندگیهای مختلفی است که میتوانسته تجربه کند. نورا با مشاهده این زندگیها و انتخابهای متفاوت، به دنبال پاسخ به این سوال میگردد که بهترین راه برای زندگی کردن کدام است؟ این داستان به ما این امکان را میدهد که به تأمل در مورد انتخابهایمان و تأثیر آنها بر زندگیمان بپردازیم.
اگر به فکر انتخابهایی هستید که میتوانستند سرنوشت شما را دگرگون کنند و میخواهید با جنبههای مختلف زندگی افراد متفاوت آشنا شوید، رمان جذاب «کتابخانه نیمه شب» را بخوانید.
نورا سید نوزده سال قبل از اینکه تصمیم به مردن بگیرد، در گرمای کتابخانهی کوچک در مدرسه هیزلدین در شهر بِدفور پشت یک میز کوتاه، خیره به صفحهی شطرنج نشسته بود. کتابدار، خانم اِلم، درحالیکه چشمانش برقی زد، گفت: «نورای عزیز، طبیعی است که نگران آیندهات باشی.» خانم اِلم اولین حرکتش را انجام داد. یک مهرهی اسب از بالای ردیف مرتب سربازهای سفیدرنگ پرید. «البته، نگران امتحانها هستی. اما تو میتوانی هر چیزی که دلت میخواهد شوی نورا. به تمام احتمالات فکرکن. هیجانانگیز است.» «آره، به نظرم همینطور است.» «یک زندگی کامل پیش روی توست.» «یک زندگی کامل.» «میتوانی هر کاری انجام دهی، هر جایی زندگی کنی. جایی که مثل اینجا سرد و مرطوب نباشد.» نورا یک سرباز را دو خانه جلو برد. مقایسه نکردن خانم اِلم با مادرش سخت بود، مادری که با نورا مثل اشتباهی که نیاز به اصلاح دارد، رفتار میکرد. برای مثال وقتی نورا کودک بود، مادرش خیلی نگران بود که گوش چپ نورا بیشتر از گوش راست او بیرون زده و برای حل این مشکل از نوار چسب استفاده میکرد، و آن را زیر یک کلاه نوزادی پشمی پنهان میکرد. خانم اِلم برای تأکید افزود، «من از سرما و رطوبت متنفرم.» خانم اِلم موهای خاکستری کوتاه و صورت بیضی شکل مهربان و ملایم و کمی چروکیده داشت که روی یقه اسکی سبز لاکپشتیِ کمرنگش نشسته بود. او کمابیش پیر بود. اما همچنان بیشتر از کل مدرسه در مدار فکری نورا قرار داشت، و حتی در روزهایی که بارانی نبود نورا زمان استراحت عصرگاهی خود را در کتابخانهی کوچک میگذراند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir