کتاب چشم بادامی نوشتهی آن نا، داستاننویس برجسته و برندهی جایزه پرینتز، رمانی عمیق و انتقادی دربارهی معیارهای زیبایی آمریکایی است. این داستان از دیدگاه یک دختر نوجوان دورگهی کرهایآمریکایی به نام جویس روایت میشود که باید تصمیم بگیرد تا چه حد حاضر است برای زیباتر به نظر رسیدن پیش برود و چه اقداماتی را انجام دهد.
در دنیای امروز، تغییرات زیادی در مفهوم زیبایی و استانداردهای ظاهری انسانها به وجود آمده است. سرمایهداری تعاریف خاصی از زیبایی ارائه میدهد که منجر به افزایش جراحیهای زیبایی خطرناک و ناموفق در سراسر جهان شده است. رمان چشم بادامی نوشته آن نا، داستان دختری به نام جویس را روایت میکند که با چالشهای ناشی از مقایسه با خواهر زیبایش، هلن، مواجه است. جویس که به ظاهر خود اهمیت نمیداد، پس از آشنایی با محبوبترین پسر مدرسه، جان فورد کانگ، دچار تردید میشود. عمه جویس که به جراحی پلاستیک معتاد است، تصمیم میگیرد به او هدیهای بدهد تا چشمانش را اصلاح کند. جویس با این امید که با این عمل جراحی زیباتر به نظر برسد، دچار تردید میشود که آیا واقعاً میخواهد شبیه هلن شود یا خیر. داستان از جایی آغاز میشود که جویس در آخرین روز دبیرستان از جان فورد کانگ میخواهد که سالنامهاش را امضا کند، اما او نامش را فراموش میکند. این موضوع باعث میشود جویس به زیبایی خود شک کند و به دنبال پاسخ به سؤالاتی درباره زیبایی حقیقی و ارزشهای ظاهری باشد. رمان چشم بادامی به بررسی این مسائل بنیادین در قالب داستانی جذاب میپردازد.
این کتاب به علاقمندان مسائل اجتماعی و دغدغه مندی های روز جامعه توصیه می شود.
جویس با دوچرخه راهیِ رستوران کرهای خانوادهاش در مرکز شهر اورنجدیل شد. اشکهایش را کنار زد و سعی کرد اسم لین را از مغزش بیرون کند. از جلوی تعمیرگاه تعویض روغن گذشت و برای کارکنانش دست تکان داد؛ کارکنانی که جلوی مغازه ایستادهبودند و دستمال روغنی و کثیف در جیب پشتشان خودنمایی میکرد. بعضی از آنها عادت داشتند در رستوران خانوادهی جویس ناهار بخورند و سر اینکه چه کسی میتواند تندترین سس رستوران را بخورد با هم مسابقه بگذارند. جورج برایش دست تکان داد و با صدای بلند پرسید: «آهای جویس، شیفت کاریِ هلن ساعت چند شروع میشه؟» دیگری با شنیدن اسم هلن سوت زد. جویس پدالزنان به مسیرش ادامه میداد که جورج از پشتسرش فریاد زد: «به خواهرت بگو من هنوزم منتظر جواب خواستگاریام هستم.» از جلوی پارکینگ دنج فروشگاه کناری رد شد که در آن تعدادی دانشآموز دورهی راهنمایی با خوردن یخدربهشت و شکلات مشغول جشنگرفتن شروع تعطیلات تابستانی بودند. هوس خوردن یک بسته شکلات کرده بود، ولی ترس از شنیدن صدای پُرشوروهیجان آن بچهها او را از رفتن به فروشگاه منصرف کرد. با بهیاد آوردن روزهای خوش و سادهی دوران راهنمایی، اشک دوباره به چشمهایش هجوم آورد.بعد از خرید رستوران در محلهای که به آنها امتیاز ثبتنامکردن در بهترین مدرسههای لسآنجلس را میداد، جویس و هلن مجبور شدند هرکدام به مدرسهای جدید بروند. جویس دو سال فوقالعاده را در مدرسهی راهنماییای گذراند که در آن احدی هلن را نمیشناخت. در آن دو سال خودش بود و همین برایش کفایت میکرد. درست بهمحض ورود به دبیرستان، ماجرای مقایسهی جویس با خواهرش دوباره شروع شد. جویس در اوایل دوران دبیرستان مثل هلن عضو گروههای مختلف شدهبود و سافتبال بازی میکرد. هربار که خودش را معرفی میکرد همه میپرسیدند او واقعاً خواهر هلن است؟ انگار شک داشتند. هرچه بیشتر هلن سعی میکرد او را وارد جمع خودشان کند، حس بدتری به جویس دست میداد. در نهایت تصمیم گرفت خودش را بیشتر از این زجر ندهد، به همین دلیل از تمام گروهها انصراف داد. اگر هلن از کسی میخواست دفترش را امضا کند، محال بود آن شخص او را با کس دیگری اشتباه بگیرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir