کتاب «آخرین فرستاده: زندگینامه حضرت محمد (ص)» یکی از جلدهای مجموعه 14 جلدی «چهارده آفتاب» است. این مجموعه به تبیین زندگی چهارده معصوم علیهم السلام میپردازد و سعی دارد با روایتی شیرین و دلپذیر، رازهای محبوبیت و شکوه آسمانی آنان را برای مخاطبان روشن کند. کتاب «آخرین فرستاده» نوشته محمدرضا سرشار، به زندگی پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، میپردازد و داستانی جذاب و آموزنده از زندگی ایشان را با بیانی روان و شیوا روایت میکند. این کتاب نه تنها به ارائه اطلاعات تاریخی و زندگینامهای میپردازد، بلکه تلاش دارد تا آموزهها و ارزشهای انسانی و اخلاقی پیامبر (ص) را به نوجوانان منتقل کند.
در پایان کتاب، دو بخش «سالشمار» و «چهل سخن» وجود دارد که به ترتیب زمانبندی وقایع مهم زندگی پیامبر (ص) و 40 جمله ارزشمند از سخنان ایشان را شامل میشود. این بخشها به نوجوانان کمک میکند تا با آموزههای پیامبر (ص) بیشتر آشنا شوند و از آنها بهرهبرداری کنند.
مخاطبان این کتاب عمدتاً نوجوانان هستند که به دنبال آشنایی بیشتر با زندگی پیامبر اسلام و درسهای اخلاقی و انسانی ایشان هستند. همچنین، این کتاب میتواند برای خانوادهها و مربیان نیز مفید باشد تا بتوانند مفاهیم ارزشی اسلامی را به نسل جدید منتقل کنند. در کل، «آخرین فرستاده» مناسب افرادی است که به دنبال الهامگیری از شخصیت پیامبر اسلام و آموزههای ایشان هستند.
شب به نیمهی خود نزدیک میشد. آمنه تنها در اتاقش خفته بود که ناگاه از خواب بیدار شد. نخست ندانست که چه بیدارش کرده بود. دقایقی بیش نگذشته بود که حالتی خاص در درون خویش احساس کرد. این احساس برای او کاملاً تازه بود. اما با آنچه که پیشتر در اینباره شنیده بود، یقین کرد که باید حالت زایمان باشد. چنین نیز بود. با این دریافت، تپش قلب زن جوان تندی گرفت و موجهای هول و اضطراب از هر سو بر وجود او هجوم بردند. ناگاه از دل تاریکی درون حیاط، نجواهایی شنید. گویا صدای چند زن بود که آهسته با یکدیگر سخن میگفتند. اما نجوای آنان به سخن گفتن زمینیان شبیه نبود. ترس آمنه شدت گرفت و در جای خود خشکید. در این حال پرندهای سپید را دید که نرم به اتاق وارد شد؛ پیش آمد و بال خود را بر سینه او کشید. به ناگاه، بیم و هول یکسره از وجود او رفت و قلبش آرام گرفت. سه بانوی بلندقامت که از سیمایشان نور میتافت، به اتاق آمدند و با ورودشان، فضای اتاق از بوی مشک و عنبر انباشته شد. آمنه حیرتزده پرسید: «به خاطر خدا بگویید که کیستید و در اینجا چه میکنید؟» نخستین زن گفت: «من هاجر، همسر ابراهیم خلیلالله و مادر اسماعیل ذبیحاللهام.» دومین زن گفت: «من آسیه، همسر فرعون و مادرخواندهی موسیکلیماللهام.» سومی گفت: «من نیز مریم، دختر عمران و مادر عیسی روحاللهام.» یکی از زنان با جامی بلورین که شربتی سپید در آن بود، پیش آمد. با دو دست جام را به سوی آمنه دراز کرد و گفت: «بنوش.» آمنه شربت را گرفت و نوشید؛ عطر و طعمی بهشتی داشت. ناگاه نوری تند سراپای او را در درخششِ خیرهکنندهی خود فرو پوشید. چون آمنه به خود آمد، آن زنان را دید که او را در بستر چون خواباندند و شادمان، به وی مبارکباد گفتند. زن جوان به سمت راست خود در بستر نگریست؛ یکپارچه نور فروپیچیده در حریری سپید، کنارش بود. در آن تاریکی شب، چشمانِ درشتِ سیاه و هوشیار خود را به او دوخته، و لبان نازک کوچکش به غنچهی لبخندی شیرین، شکفته بود. نوزادی که آسمان و زمین، آمدنش را لحظهشماری میکردند، سرانجام در آن شب از نیمههای ربیعالاول سال فیل، جهان را به وجود خویش متبرک کرده بود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir