کتاب «ادواردو» نوشتهی بهزاد دانشگر، روایت واقعی و شگفتآوری از زندگی مردی است که در اوج ثروت و شهرت، مسیر متفاوتی را انتخاب میکند. ادواردو آنیلی، وارث بزرگترین کارخانههای ماشینسازی اروپا و فرزند خانوادهای پرآوازه در ایتالیا، با کشف معنای عمیق زندگی و رهایی از مادیات، به دنبال حقیقتی میرود که زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. داستان الهامبخش او، خواننده را به سفری پرماجرا در جستجوی حقیقت و ایمان همراه میکند. اگر شما نیز جزو کسانی هستید که با پرسشهای وجودی و دغدغههای معنوی دست و پنجه نرم میکنید، کتاب «ادواردو» میتواند همسفر معنوی خوبی برایتان باشد؛ سفری از دل ثروت و قدرت به سوی حقیقت، رستگاری و آرامش.
«ادواردو» تنها یک داستان زندگی نیست؛ تابلویی است از تقلای روح انسانی برای یافتن آرامش و معنا، حتی در میان زرق و برق ظاهری دنیا. این کتاب با قلمی روان و نثری جذاب، زندگی ادواردو آنیلی را از درون به تصویر میکشد؛ جوانی که با وجود ثروت افسانهای، شهرت، والدینی قدرتمند و جایگاهی منحصر به فرد، احساس خلا و اضطرابی عمیق دارد. نقطه عطف زندگی او، علاقه ناگهانی به یک کتاب الهی — قرآن کریم — است که معنایی متفاوت از آنچه تاکنون میشناخته، پیش رویش قرار میدهد. ادورادو با مطالعهی آیات الهی و تأمل در عظمت خداوند، رفتهرفته دل به اسلام، و در نهایت مکتب اهل بیت (علیهمالسلام)، میسپارد. اما این مسیر پرچالش است؛ چراکه انتخاب او موجی از خشم و مخالفت در خانواده، رسانهها و محافل فرهنگی و سیاسی ایتالیا به پا میکند. با این حال، ایمان و بیداری ادواردو الگویی بینظیر برای هر کسی است که از روزمرگیهای مدرن و هیاهوی جهان غرب دلزده شده و به دنبال معنایی عمیقتر میگردد.
جوانان و نوجوانانی که به دنبال معنای زندگی و آرامش درونی هستند؛ علاقهمندان به سرگذشتها و بیوگرافیهای الهامبخش و تاثیرگذار؛ پژوهشگران و محققان حوزه ادیان، تحولات فرهنگی و بیداری اسلامی؛ والدین و معلمان برای معرفی الگوهای متفاوت به نسل جدید؛ هر خوانندهای که در هیاهوی عصر مدرن، به دنبال کشف حقیقت و تجربه ایمان راستین است.
«ادواردو یک مرد عادی نبود. او یک قدیس بود. شبها از اتاقش صدای آواز زیبایی میآمد. به خصوص نیمه شبها. بعضی شبها که از دست کارلو دلخور بودم، میرفتم مینشستم پشت در اتاقش. به آوازش گوش میدادم. نمیفهمیدم چه میخواند. فقط دلم میخواست بنشینم و به آوازش گوش بدهم. یک شب که روزش از کارلو کتک خورده بودم، موقع آواز ادواردو گریهام گرفت. یک موقع دیدم کنارم نشسته. پرسید که چرا گریه میکنم. فکر کردم بفهمد به آوازش گوش میکردهام عصبانب میشود. زبانم بند آمده بود. دستم را گرفت و من را برد توی اتاقش. فقظ چندتا شمع روشن بود. یک کتاب هم روی تختش بود. برایش از کارلو گفتم. از این که خرج من و بچهمان را نمیدهد. فقط میرود این قدر میخورد که مست میافتد یک گوشه. تازه این بهترین حالتش است. چون اگر مست بیاید خانه، من را زیر کتک میگیرد. برایش گفتم که تنها دلخوشیام همین است که شبها بیایم و به اوازش گوش بدهم. »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir