"با تو شروع نشده: نقش تروماهای موروثی در شکلگیری شخصیت ما و نحوهی توقف این چرخه" نوشته مارک وولین، یکی از آثار مهم در زمینه روانشناسی و بررسی تأثیر تروماهای موروثی است. این کتاب نشان میدهد که رنجهای روانی و آسیبهای روحی که بسیاری از ما در طول زندگی تجربه میکنیم، اغلب نه تنها ناشی از اتفاقات زندگی خودمان، بلکه به صورت عمیقتر، از تجربیات و ترسهای اجداد و نیاکان ما به ارث رسیدهاند.
در این کتاب، مارک وولین به بررسی تروماهای خانوادگی و تأثیر آنها بر زندگی فردی پرداخته و توضیح میدهد که چگونه آسیبهای روحی میتوانند از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند. او با استفاده از شواهد علمی و آزمایشگاهی، نشان میدهد که بسیاری از ترسها و آسیبهای روانی که در زندگی فردی ما وجود دارند، نه ریشه در دوران کودکی دارند، بلکه میراثی از گذشتگان و نیاکان ما هستند. از ترسهای غیرمنطقی گرفته تا احساسات منفی مانند شرم و خودانتقادی، همه ممکن است از باورها و تجربیات افراد خانواده به ما منتقل شده باشد. وولین با معرفی این مفاهیم، نشان میدهد که چگونه میتوانیم با آگاهی از این ریشهها، به درمان و تسکین آسیبهای روحی خود بپردازیم.
هدف و راهکارهای درمانی کتاب "با تو شروع نشده" به ما کمک میکند تا تروماهای موروثی را شناسایی کرده و چرخهی انتقال آنها را متوقف کنیم. وولین با ارائه راهکارهایی برای درمان و مقابله با این تروماها، به خوانندگان ابزارهایی میدهد تا بتوانند زندگی بهتری داشته باشند. او تأکید میکند که با شناسایی ریشههای این آسیبها در تاریخ خانوادگی و انجام درمانهای مناسب، میتوان این چرخه را شکست.
کتاب "با تو شروع نشده" برای افرادی که در جستجوی درمان و بهبود وضعیت روانی خود هستند، مناسب است. افرادی که با مشکلات روانی و آسیبهای ناشی از تجربیات گذشته روبهرو هستند، میتوانند از این کتاب بهرهبرداری کنند. همچنین کسانی که به روانشناسی، تحلیل رفتارها و تأثیرات خانوادگی و موروثی علاقه دارند، مخاطبان اصلی این اثر خواهند بود.
این کتاب به خوانندگان کمک میکند تا با آگاهی از تروماهای موروثی، به درمان آسیبهای روانی و دستیابی به آرامش درونی بپردازند.
کِلی به مدت شانزده سال، موهای پوست سر و ابروها و مژههایش را میکند. مژههای مصنوعی میگذاشت، روی ابروها آرایش میکرد و موهایش را محکم به عقب میکشید تا لکههای طاس را زیر آن پنهان کند. اختلال کندن مو (تریکوتیلومانیا) عادتی تکراری و شبانه بود. هر شب حوالی ساعت 9 تنها در اتاقش مینشست و در اضطرابی غرق میشد که بدنش را فرامیگرفت. دستهایش که «به انجامدادن کاری نیاز داشتند»، تا وقتی حجم زیادی از موها را از ریشه بیرون نمیکشیدند، آرام نمیگرفتند. او گفت: «کندن مو مثل رهاییه، بهم آرامش میده.»وقتی کِلی سیزدهساله بود، میشل او را طرد کرد. کلی هیچوقت نفهمید چهکاری کرده که باعث شده میشل ناگهان از او فاصله بگیرد؛ باوجود این احساس شکست برایش تحملناپذیر بود. کندن مو بلافاصله بعداز آن اتفاق شروع شده بود. او فکر میکرد: «حتماً من یه مشکلی دارم. اونقدر لیاقت نداشتم که بخواد با من بمونه.» همانطور که بهزودی خواهید دید، این جملات مانند چراغهای راهنما در مسیر زبان درونی او چشمک میزدند. این جملات که درست زیر پوستهی خودآگاهیاش زندگی میکردند و منتظر کشفشدن بودند، کِلی را به رویدادی قدیمیتر و حتی مهمتر یعنی گسستن پیوند با مادرش هدایت میکردند.وقتی کلی یک سال و نیمه بود، تحت عمل جراحی روده قرار گرفت و مجبور شد ده روز از مادرش جدا شود. هر روز عصر، با پایانیافتن ساعات ملاقات بیمارستان (تقریباً ساعت 9 شب)، مادر کلی او را ترک میکرد تا به خانه برود و از خواهر نوزاد و برادر بزرگترش مراقبت کند.میتوان اضطراب کِلی را وقتی مادرش او را در اتاق بیمارستان تنها میگذاشت، تصور کرد. این احساسات بهطور ناخودآگاه راه بروز خود را در اختلال موکنی پیدا کرده بودند. هر شب حوالی ساعت 9، آنها در بدن کلی بیدار میشدند؛ تاجاییکه او راهی جایگزین پیدا کرد: موهایش را میکَند تا این اضطراب را مهار کند.بدترین ترس کلی که در جملهی درونیاش بیان شده بود، او را به ریشهی تروما هدایت کرد: «بدترین اتفاقی که ممکنه برام بیفته، اینه که تنها باشم. من رها میشم، دیوونه میشم.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir