کتاب مسافر سنت در هزاره سوم نوشته محمدرضا زائری، مجموعهای از یادداشتهای روزمره و نوشتههای شخصی نویسنده است که در قالب روزنوشتهایی شهری و به سبک روایتهای شخصی، دغدغهها و تجربیات یک روحانی در دنیای مدرن را بیان میکند. این کتاب که توسط نشر آرما منتشر شده، بهعنوان یک نوع بازتاب از تعاملات اجتماعی و مسائل شخصی نویسنده، بهویژه در پیوند با هویت روحانیت و جایگاه آن در جامعه شهری، نوشته شده است.
در این مجموعه، نویسنده تجربیات و دغدغههای خود را بهعنوان یک روحانی در درون جامعهای شهری به تصویر میکشد. او در این یادداشتها به تأملات خود در مورد رسالت روحانیت و فاصلهای که گاه میان مردم و این نهاد وجود دارد، پرداخته است. به نظر او، روحانیت که باید هدایتگر و پناهگاه مردم باشد، گاهی نتوانسته به وظیفه خود بهدرستی عمل کند. در این میان، زائری از موقعیتهای روزمره خود همچون مواجهه با مردم و درگیریهای ذهنی شخصی خود در مواجهه با مشکلات و نیازهای اجتماعی و فردی سخن میگوید.
کتاب بهطور کلی به بررسی چالشهای روحانیت در دنیای معاصر و تأثیرات این مسائل بر روحانیون و مردم پرداخته و فضایی از بازتابهای انسانی، فلسفی و اجتماعی را در خود دارد.
این کتاب برای علاقهمندان به افکار و آثار محمدرضا زائری، کسانی که به مسائل اجتماعی و فلسفی جامعه ایرانی و همچنین جایگاه روحانیت در دنیای معاصر توجه دارند، مناسب است. علاوه بر این، کسانی که به دنبال درک چالشهای روحانیت و دینی در اجتماع امروز هستند، میتوانند از این کتاب بهرهمند شوند.
مسافر سنت در هزاره سوم بهویژه برای کسانی که دغدغههای فرهنگی، اجتماعی و دینی دارند، اثری تأملبرانگیز و الهامبخش است که بهواسطهٔ نثر ساده و صمیمیاش، مخاطب را به تفکر وادار میکند.
«شنبه: توی اتوبوس نشستهام، زنی نسبتا جوان جلو میآید و با اسم صدایم میزند، بلند میشوم و احترام میکنم. کاغذی به دســتم میدهد، از دستخطش معلوم میشود همانجا نوشته؛ نمیخواهم گناه کنم، گرفتار اجاره و نان شب هستم! مثل برقگرفتهها گیج شــدهام! نمیدانم باید چه کار کنم، میخواهم اشک بریزم. کاش میتوانستم کمکی بکنم و جوابی بدهم. با خودم فکر میکنم این مردم بــه خاطر این لباس توقع کمک دارند، تا وقتی این لباس را بر تن دارم همین است! این لباس مقدس را هم که نمیخواهم دربیاورم- این لباس رزم من است- اما شدهام مثل رزمندهای که وسط میدان مانده و سلاح ندارد، نه میتوانم میدان را ترک کنم و نه میتوانم بجنگم! وقتی مردم با این دردها و حرمانها و پرسشها و توقعها به سراغ امثال من میآیند جواب میخواهند نه دعای خیر و سرتکاندادن! شرمنده و سرگردانم، اتوبوس که به ایستگاه میرسد پیاده میشوم و میروم. قدمهایم را تند میکنم تا نکند آن زن مسافر برای پرسش خود جوابی بخواهد که ندارم!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir