کتاب «تاریخ تحلیلی جامعهشناسی دیوانسالاری در ایران - جلد دوم» نوشته علیاکبر فرهنگی، جلد دوم از مجموعه شش جلدی است که به بررسی و تحلیل ساختارهای اداری و دیوانسالاری در ایران میپردازد. این جلد با نگاهی جامعهشناختی و تاریخی، تحولات دیوانسالاری را در دورههای مختلف اسلامی در ایران، از عصر امویان تا حکومتهای شیعی مانند آل بویه، بررسی میکند. ساختار کتاب شامل هشت فصل است که برخی عناوین مهم آن عبارتند از: شکلگیری دیوانسالاری در عصر حاکمان اموی، شکلگیری دیوانسالاری در عصر حاکمان عباسی، نظام اداری در عصر خلفای بنیعباس، امور حسبی و دیوان محتسب، منابع مالی دولتها در عصر خلفای بنیعباس، برخاستن ایرانیان و خیزشهای سیاسی، تحولات سیاسی و اداری در عصر سامانیان، تحولات سیاسی و دیوانسالاری در حکومت شیعی آل بویه و دیلمیان. نویسنده با تکیه بر مستندات تاریخی و نظریههای جامعهشناسی، نشان میدهد چگونه دیوانسالاری هم به عنوان ابزاری برای اعمال قدرت بوده و هم تحت تأثیر تغییرات اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته است. این کتاب ادامهای تحلیلی و عمیق بر جلد اول است و به بررسی دقیقتر ساختارهای اداری و سیاسی در دورههای اسلامی میپردازد. کتاب برای علاقهمندان به تاریخ سیاسی، جامعهشناسی تاریخی، علوم سیاسی و مدیریت دولتی بسیار مفید است.
علاقهمندان به تاریخ سیاسی و اداری ایران، به ویژه دورههای اسلامی که میخواهند با تحولات نظام اداری و دیوانسالاری در حکومتهای اموی، عباسی، سامانی و آل بویه آشنا شوند. پژوهشگران و دانشجویان علوم اجتماعی، جامعهشناسی تاریخی، علوم سیاسی و مدیریت دولتی که به تحلیل ساختارهای اداری و نقش دیوانسالاری در شکلگیری و تحولات قدرت و فرهنگ سیاسی ایران علاقه دارند. مدیران، کارشناسان و فعالان حوزه مدیریت دولتی و سازمانی که میخواهند با پیشینه تاریخی و جامعهشناختی نظامهای اداری ایران آشنا شده و از تجربیات تاریخی برای بهبود ساختارهای کنونی بهره ببرند. خوانندگانی که به مطالعات بینرشتهای تاریخ، جامعهشناسی و فرهنگ ایران علاقهمندند و میخواهند تأثیر دیوانسالاری بر تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور را به صورت علمی و تحلیلی مطالعه کنند. این کتاب با رویکردی جامعهشناختی و تاریخی، تحولات دیوانسالاری را در بستر تغییرات سیاسی و اجتماعی ایران بررسی میکند و نشان میدهد چگونه این نظام اداری هم ابزار اعمال قدرت بوده و هم تحت تأثیر تحولات فرهنگی و اجتماعی قرار گرفته است.
«سامانیان منسوباند به سامان که نام قریهای بوده است از آبادیهای نزدیک سمرقند و ایشان که در اصل زرتشتی و از امرای محلی ایرانی بودهاند در این قریه به ارث امارت میکردهاند و به همین جهت هر یک از ایشان را «سامان خداه» یعنی بزرگ و صاحب قریهٔ سامان میخواندند (اقبال آشتیانی، 1386؛ 478). منهاج سراج در کتاب طبقات ناصری آورده است: راوی چنین میگوید که جد سامانیان را سامان نام بود، بر قول بعضی نام چیزی دیگر بود، الّا آنکه سامان ناحیتی است از نواحی سغد سمرقند و جد ایشان رئیس آن موضع بود و او را سامان خداه خواندندی (سراج، 1363؛ 201). این سامان خداه خود از طبقهٔ دهقانان متوسط بود، اما نسب به بهرام چوبین، سردار خسروپرویز میرسانید که از خاندان مهران بود و از اعقاب نجبای معروف ایران قدیم (گردیزی، 376). در دوران خلافت هشامبنعبدالملک خلیفهٔ مقتدر اموی چون سامان خداه از حمایت و محبت اسدبنعبدالله قسری حاکم خراسان (106-105) برخوردار شد و به تشویق او اسلام آورد، در بلخ امارت یافت. او از فرط محبتی که به اسد قسری داشت، نام یکی از پسران خود را اسد انتخاب کرد (نرشخی، 1363). اسد دارای چهار پسر شد به نامهای، نوح و احمد و یحیی و الیاس. چون در پایان عهد هارونالرشید در دفع شورش رافعبنلیث رشادتها کرده و از کمکهای اساسی خود به سپاه خلیفه دریغ نورزیدند مورد توجه مأمون ــ پسر خلیفه که در خراسان بود ــ واقع شدند و مأمون به غسانبنعباد والی وقت خراسان توصیه کرد تا آنها را در پارهای بلاد ماوراءالنهر به حکومت گمارد. چنین شد که پسران اسد به چرخهٔ قدرت حکمرانان خراسان و ماوراءالنهر راه یافتند. حکومت سمرقند به نوح سپرده شد و حکومت فرغانه به احمد. یحیی حکومت چاچ را یافت و الیاس هم به حکومت هرات رسید. این واقعه در سال 204 هجری روی داد و اگر این تاریخ را درخشیدن کوکب اقبال سامانیان در نظر آوریم، حکومت آنان زودتر از طاهریان شروع شده است، ولی حکومت آنها استقلالی نداشته و تابعی بود از والی خراسان، غسّانبنعباد و بعدها طاهر ذوالیمینین. البته حکومت هرات در دست سامانیان باقی نماند و بعد از مرگ الیاس در سال 243 کسی از خاندان سامان خداه در هرات امارت نیافت، خراسان هم اندکی بعد به دست صفاریان افتاد. اما در فرارود یا ماوراءالنهر امارت اعقاب سامان خداه موروثی گشت و محفوظ ماند. وقتی که طاهر عبدالله (ذوالیمینین) از جانب مأمون به ولایت خراسان آمد، آنها را همچنان به کار خویش بداشت و بدانها اکرام کرد. پس از وفات نوح در سال 227، طلحهبنطاهر امیر خراسان حکومت سمرقند را هم به قلمرو احمدبناسد افزود که بزرگخاندان سامانیان در آن زمان بود و به موجب روایات، مردی بود پارساخوی و نیکسیرت. پس از درگذشت احمدبناسد، ولایت سمرقند به پسر ارشدش نصربناحمد رسید، در سال 250. و چندی بعد که حکومت طاهریان در خراسان به دست یعقوب لیث برافتاد، تمام سرزمین فرارود که تحت حکم خلافت بود در عمل به دست آل سامان افتاد و از جانب خلیفه به نصربناحمد در سال 261 واگذار شد و بدین گونه خلیفهٔ عباسی خاندان سامانی را به جای خاندان طاهری به رسمیت شناخت و آنان را در مقابل یعقوب لیث صفاری دشمن سرسخت خود علم کرد (زرینکوب، 1367؛ 184-183).»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir