این کتاب مجموعهای از خاطرات و تجربیات بانوانی است که در نهضت سوادآموزی در استان خراسان فعالیت داشتهاند. این کتاب به بررسی چالشها، موفقیتها و تأثیرات این نهضت بر جامعه میپردازد و نقش زنان در ارتقاء سواد و آگاهی اجتماعی را مورد تأکید قرار میدهد.
این کتاب به بررسی تجربیات و خاطرات بانوانی میپردازد که در نهضت سوادآموزی در استان خراسان فعالیت کردهاند. این کتاب شامل داستانها و روایتهای شخصی این بانوان است که نشاندهنده تلاشها و چالشهای آنها در راستای ارتقاء سواد و آگاهی در جامعه میباشد.
کتاب به نقش مهم زنان در این نهضت و تأثیر آن بر بهبود وضعیت آموزشی و اجتماعی در مناطق مختلف خراسان میپردازد. این اثر میتواند منبعی ارزشمند برای پژوهشگران و علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران و همچنین به موضوعات مرتبط با سوادآموزی و نقش زنان در جامعه باشد.
خواندن این کتاب به گروه های زیر توصیه میشود:
پژوهشگران و دانشجویان: افرادی که در زمینه تاریخ معاصر ایران، سوادآموزی و نقش زنان در جامعه تحقیق میکنند.
علاقهمندان به ادبیات و فرهنگ: کسانی که به مطالعه خاطرات و تجربیات شخصی علاقه دارند و میخواهند با زندگی و چالشهای زنان در ایران آشنا شوند.
فعالان اجتماعی و آموزشی: افرادی که در حوزه آموزش و پرورش یا فعالیتهای اجتماعی مشغول به کار هستند و به دنبال الهام و تجربیات جدید هستند.
زنان و دختران جوان: این کتاب میتواند به عنوان منبعی الهامبخش برای زنان و دختران جوان باشد.
این کتاب میتواند به درک بهتر از تاریخ سوادآموزی و نقش زنان در آن کمک کند و به ترویج آگاهی اجتماعی بپردازدتا با تاریخ و تلاشهای پیشینیان خود آشنا شوند و انگیزهای برای فعالیتهای اجتماعی و آموزشی پیدا کنند.
«… هر روز با دلهره میآمد کلاس و از همه زودتر بلند میشد. قاچاقی میآمد. میگفت: «خانومجان، من برم که الان شوهرم بیاد ببینه نیستم برزخ میشه ها.» تندتند سرمشق برایش مینوشتم و میگفتم: «بیا. مشقهات رو بگیر زود برو. فقط یه چیزی: دفترهات رو کجا میذاری شوهرت نبینه؟»
_ لای رختخوابها قایم میکنم خانوم!
دوره تمام شده بود که به ذهنم رسید خانمها اولین نامه را برای همسرشان بنویسند. اولین نفری هم که کمکش کردم یک نامهٔ عاشقانه بنویسد، همین خانم بود.
روز بعد، روز خداحافظی موقت بود تا شروع دوره بعدی. آن روز آن خانمِ همیشهمضطرب، با لب خندان و جعبه شیرینی آمد کلاس.
_ خانوم، نمیدونین چی شد. شوهرم نامه رو که خوند به گریه افتاد. گفت: «باورم نمیشه. یعنی تو الان میتونی بنویسی؟ این رو خودت نوشتی؟» گفتم: «آره.» تا ندید باور نکرد. شروع کرد به گفتن کلمات. این رو بنویس. اون رو بنویس. من هم هرچی گفت نوشتم. چون ندیده بود بیام کلاس، مونده بود حیرون که چطوری یاد گرفتم؟ بعدش هم از خوشحالی یه جعبه شیرینی خرید، داد دستم بیارم برای شما.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir