این کتاب یک رمان جذاب و عمیق است که به بررسی موضوعات انسانی، فرهنگی و اجتماعی میپردازد. این اثر با نثر زیبا و توصیفهای خیالانگیز، خواننده را به دنیای شخصیتهای داستان میکشاند و مسائل پیچیده زندگی را مورد واکاوی قرار میدهد. البرغوثی با زبانی شاعرانه، احساسات و افکار شخصیتها را به خوبی منتقل میکند.
این رمان به بررسی پیچیدگیهای روابط انسانی و چالشهای زندگی میپردازد و محیطی گرافیکی و شاعرانه را برای خواننده به تصویر میکشد.
البرغوثی در این کتاب از زبان غنی و تصاویری زیبا استفاده کرده و احساسات عمیق شخصیتها را به خوبی منتقل میکند.
شخصیتهای رمان معمولاً با بحرانهای درونی و اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند که این موضوعات قابل ارتباط با خوانندگان زیادی است.
کتاب "نور آبی" از حسین جمیل البرغوثی یک اثر جالب و عمیق است که به موضوعات انسانی و اجتماعی میپردازد. این کتاب به خصوص به افراد زیر توصیه میشود:
1. علاقهمندان به ادبیات عربی
2. افرادی که به فرهنگ فلسطین و تاریخ آن علاقه دارند
3. دانشجویان رشتههای ادبیات و علوم اجتماعی
4. کسانی که به بررسی موضوعات هویتی و اجتماعی علاقه دارند
5. نویسندگان و شاعران
این کتاب میتواند برای هر کسی که به کاوش در عمق احساسات و تجربیات انسانی علاقهمند است، جذاب باشد!
از کودکی در بیابانهای زادگاهم راه میرفتم و همیشه با خودم چوب نی پرتقالیرنگی داشتم که به آن «قلم» میگفتم. و زمزمه میکردم «قلم! قلم! قلم!»، و نمیدانستم چه پیوندی این کلمه با آن چوب نی داشت. کلمهها همه برای من سحرآمیز بهنظر میآمدند؛ ارواح سیالی فوق همهٔ اشیاء، مثل روح خدا بر بلندای آب. حتی زمانیکه اولینبار کلمهٔ «بریتانیا» را در بیروت شنیدم، در مجلهٔ نظامیای بود که یکی از اهالی طرابلس آن را به من داد. موسیقی حروفش مرا جادو کرد. حروف «بریتانیا»، مرا جادو کردند، بهخصوص حرف «ی» و «الف» بیشتر از حروف دیگر مرا جادو کردند، چون آن روزها کلمهها بهنظرم هیچ معنایی نداشتند و روشن بود که رابطهٔ بین کلمهها را با هرچیزی درک نکنم. کلمههایی گنگ و پیچیده، و من کلمههای پیچیده را دوست داشتم، کلمههایی از این نوع را. و بسیاری از کلمههای بیگانه مثل «بریتانیا» و «سینما کارمن» را حفظ میکردم، برای اینکه پیچیده بودند. و در روح و درونم برای هر یک از این کلمههای بیگانه، خاطرهٔ خاصی شکل میگرفت. داشتم در کوههای رامالله راه میرفتم، سمت چشمهها، در آبی آسمان تابستان و غبار نیمروزی، و کلمهٔ «حسین» را با انگشتانم در آبی آسمان نقش میبستم. سپس از دور به آن نگاه میکردم، بهنظرم میآمد که مایل است، مثل تابلویی بر دیوار. برمیگشتم و گاه آن را درست میکردم، یا خود گنبد آبی را درست میکردم، یا اصلاً آن را به حال خودش رها میکردم. و اینچنین به راه خود ادامه میدادم. راه میرفتم و زمزمه میکردم. مثل کسی که انگار قول شیخ محیالدین بن عربی را میداند که گفت: «حروف همچون امتی است و ما با هر حرف امتِ جن را احضار میکنیم». داشتم صفیر جن را در «حاء و سین و یا و نون» گوش میدادم. واژهها حیرتزدهام میکردند. این بلورهای شیشهای در هوایی رنگین. و بستگانم کودکی را میدیدند که دارد با انگشتان خود روی آبی آسمان مینویسد، و با خودش حرف میزند، برای همین مرا «ابله» و «بچه ابله» لقب دادند. سلطهٔ جادویی که اسم بر مسمای خود دارد، دهشتناک است. مسئله این نیست که اینجا چیزی یا کسی وجود دارد که بستگانم آن را «ابله» میخوانند، نه، برعکس، خلق شخصیت «ابله» کلمهای است که معنایش در خودش مستتر است. سپس در گوشم وارد میشود و از آنجا به قلبم سرایت میکند، و در کالبد ذهنیام بیدار میشود؛ کالبدی که بیگانگان آن را به عالم من فرستادهاند. جادوی سیاه؟ شاید، شاید.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir