کتاب خبر بد یکی از آثار برجسته و طنزآمیز ادبیات معاصر است که به نقد تلخ زندگی اشرافی و تاثیرات مخرب اعتیاد و انحطاط در این طبقه میپردازد. این اثر، دومین جلد از مجموعه رمانهای پاتریک ملروز است و به تجربههای شخصیت اصلی در سفری به نیویورک اختصاص دارد.
در این کتاب، پاتریک ملروز که به شدت درگیر مصرف مواد مخدر است، به نیویورک سفر میکند تا خاکستر پدرش را تحویل بگیرد. این داستان پر از طنز سیاه، تضادهای شخصیتی و نمایش عواقب آسیبهای روانی است که در زندگی ملروز رخنه کردهاند. سنت آبین با مهارتی خاص، از طریق نگاهی تیزبینانه و زبانی طعنهآمیز، شخصیتها و جامعهی اطراف او را به تصویر میکشد و آسیبهای ناشی از اعتیاد، ثروت و فقدان روابط واقعی را برجسته میکند.
این کتاب برای افرادی که به ادبیات معاصر، داستانهای روانشناختی و طنز سیاه علاقه دارند، مناسب است. همچنین خوانندگانی که مایلند به درک عمیقتری از پیامدهای آسیبهای روانی و اجتماعی دست یابند، از این اثر بهره خواهند برد.
پاتریک سیگاری ترکی روشن کرد و از مهماندار یک لیوان برندی دیگر طلب کرد. بدون مواد قدری بیقرار شده بود. چهار قرص والیومی که از «کی» بلند کرده بود سر صبحانه به دادش رسیده بود ولی حالا خماری هجوم میآورد، مثل چند بچهگربه که توی کیسهی معدهاش افتاده باشند و دستوپا بزنند.کی دختری آمریکایی بود که زمانی با او سر و سِری داشت. دیشب که خواسته بود خود را در اندام زنی پنهان کند، تا ثابت کند هنوز برخلاف پدرش زنده است، ترجیح داده بود او را ببیند. دبی زیبا بود (همه میگفتند) و همچنین باهوش (خودش میگفت)، اما تا او را در عالم خیال تصور کرده بود که با دلنگرانی از اینسر اتاق به آنسر میرود، مثل یک جفت چوب غذاخوری ژاپنی، متوجه شد که به زنی آرامتر نیاز دارد.کی در آپارتمانی اجارهای در حومهی آکسفورد بهسر میبرد، نزدیک به محل تمرین ویلونش، گربه نگه میداشت و روی پایاننامهی کافکایش کار میکرد. هیچکس بیغلوغشتر از او در زمینهی بطالت پاتریک رفتار نمیکرد. مدام به او میگفت: «باید خودت را مجاب کنی تا از دست این چیز کوفتی نجات پیدا کنی.»پاتریک از همهچیز آپارتمان کی بدش میآمد؛ هرچند خودش میدانست که او فرشتگان مُقرّب را رودرروی کاغذدیواری سبک ویلیام موریس خانهاش نگذاشته است؛ یا به عبارت دیگر، آنها را از دیوار نکنده است. کی در راهروی تاریک آنجا به استقبالش آمده بود، با گیسوان انبوه و خرماییاش بر یک شانه، با اندامش در لباسی طوسی و سنگین. آهسته دستش را گرفته بود و گربههایش به نشانهی حسادت پنجه بر درِ آشپزخانه کشیده بودند.پاتریک ویسکی برای خودش ریخته و قرص والیومی را از دست دختر گرفته بود. کی برایش از پدر و مادر درگذشتهی خود گفته بود: «آدم تازه متوجه شده که والدینش چه بد ازش مراقبت کردن که ناچار میشه ازشون بدجور مراقبت کنه.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir