عمارت رصدخانه نوشتهی ادوارد کری، نویسنده انگلیسی، داستانی با درونمایه تاریخی، روانشناسانه و پر از حس تعلیق است. این رمان جذاب که در قرن نوزدهم در انگلستان روایت میشود، فضایی تاریک و وهمآلود دارد و به ماجراهای درونی شخصیتهایی میپردازد که در یک عمارت بزرگ به نام «رصدخانه» زندگی میکنند. کری با نثری هنرمندانه، پیچیدگیهای روانی شخصیتها و تعاملات انسانی را به تصویر میکشد و همزمان رازهایی را بازگو میکند که در دل این عمارت مرموز نهفته است.
در مرکز داستان، کودکی به نام «فرانسس» قرار دارد که در عمارتی دورافتاده و پر از رمز و راز به سر میبرد. او در کودکی خانوادهاش را از دست داده و زندگیاش با تجربیات عجیب و غریبی در این عمارت سپری میشود. شخصیتهای دیگری که در این عمارت حضور دارند، هرکدام گذشتهای پیچیده و مرموز دارند و همین امر باعث میشود که فضای داستان مملو از تعلیق و حس ناآرامی باشد. فرانسس که خود نیز دارای شخصیت پیچیده و چندبعدی است، سعی دارد در این محیط غیرمعمول و گاه ترسناک، جایگاهی برای خود پیدا کند و معنای زندگیاش را دریابد.
این رمان همچنین به بررسی قدرت، هویت و تلاش انسان برای کنترل سرنوشت خود میپردازد. خواننده در طول داستان به همراه فرانسس با جنبههای تاریکتر و ناشناخته شخصیتها و گذشته عمارت آشنا میشود و پرده از رازهای آن برمیدارد. با پیشرفت داستان، عمارت به مثابه نمادی از ذهن انسان و پیچیدگیهای آن به تصویر کشیده میشود و خواننده را به تأمل در مورد معنای هویت، تنهایی و تعاملات انسانی وادار میکند.
این کتاب برای خوانندگانی که به داستانهای معمایی، تاریخی و روانشناسانه علاقه دارند، بسیار مناسب است. همچنین برای علاقهمندان به ادبیات گوتیک و رمانهای انگلیسی قرن نوزدهم که فضاهایی تاریک، شخصیتهای پیچیده و رازآلود و موضوعات عمیق روانشناسی را کاوش میکنند، کتابی جذاب و خواندنی است. عمارت رصدخانه میتواند برای کسانی که از مطالعه درباره تعاملات انسانی، تأثیر محیط بر روان و ارتباط بین گذشته و حال لذت میبرند، نیز جالب باشد. این کتاب تجربهای است از ترکیب ادبیات داستانی با کاوش دروننگرانه و روانشناسانه که ذهن خواننده را تا مدتها به خود مشغول میکند.
اغلب خانهمان را پیرمردی طاس و تنومند میدیدم. مردی که زانوان گردش را با دستان شلوولش در آغوش کشیده و مذبوحانه به شلوغی، به ساختمانهای کوچکتر و مدرن مجاورو به بیشمار آدمی که بهسرعت در رفتوآمدند زل میزند. آه عمیقی میکشد. نمیداند چرا هنوز اینجاست. پیرمرد احوال خوشی ندارد. پیرمرد در حال مرگ است. از بیشمار بیماری و کسالت رنج میبرد. پوستش از رنگورو افتاده و اندامهای داخلیاش به خونریزی افتادهاند. این خانۀ ما بود و ما هم با رضایتی نسبی در آن زندگی میکردیم که یک روز ساکنی جدید از راه رسید...
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir