کتاب آرایش دشمن اثر املی نوتومب، نویسنده بلژیکیالاصل، یکی از آثار برجسته و جذاب این نویسنده است که در سال 2001 منتشر شد. این کتاب مانند بسیاری از آثار نوتومب، با سبک خاص و شوخطبعیای که در نوشتههای او غالب است، همراه است.آرایش دشمن داستانی است روانشناسانه و عمیق که در آن شخصیتها و ارتباطات پیچیدهشان با هم به تصویر کشیده میشود. نوتومب در این کتاب به بررسی روابط کاری، رقابتها و چالشهای درونی انسانها میپردازد. او در آثار خود بهویژه در این کتاب، توجه ویژهای به جزئیات روانشناختی و برقراری تعادل میان طنز و تراژدی دارد.
داستان آرایش دشمن در محیطی شرکتی میگذرد که دو شخصیت اصلی در آن با یکدیگر مواجه میشوند: یک زن جوان و جذاب که به تازگی وارد شرکت شده و مردی که در طول سالها در آنجا کار کرده است. این دو شخصیت در قالب رابطهای پیچیده با هم درگیر میشوند که بهطور غیرمستقیم به بررسی موضوعاتی چون قدرت، رقابت، هویت و حتی انتقامجویی میپردازد.
نوتومب در این کتاب سعی کرده است تا نشان دهد که چگونه روابط انسانی در محیطهای کاری میتوانند بهطور غیرمنتظرهای به درگیری و تنشهای ذهنی و احساسی منتهی شوند. خواننده در این کتاب شاهد است که چگونه شخصیتها دست به اعمالی میزنند که در ابتدا شاید بیضرر به نظر برسند، اما به تدریج پیچیدگیهایی پیدا میکنند که کل سیستم ارتباطی آنها را تهدید میکند.
آرایش دشمن بهویژه برای کسانی که به موضوعات روانشناسی روابط انسانی، قدرت و رقابت در محیطهای کاری علاقه دارند، جذاب خواهد بود. همچنین این کتاب برای کسانی که از داستانهای روانشناسانه و پیچیده لذت میبرند و دوست دارند شخصیتهایی چندوجهی و چالشبرانگیز را دنبال کنند، بسیار مناسب است.
«ـ اگر من را نکشی بقیۀ روزهات را تو زندانی میگذرانی که هزاربرابر نکبتبارتر است: توی مغزت، جایی که بیوقفه و تا مرز شکنجه از خودت میپرسی که آیا خودت قاتل زنت هستی! ـ دستکم آزادم. تکستور از شدت خنده بهنعره افتاد. ـ آزاد؟ آزاد؟ تو؟ تو خودت را آزاد میدانی؟ زندگیت نابود شده، کارت. تو به این میگویی آزاد بودن؟ تازه کجاش را دیدی، وقتی قرار است کل شبهات را صرف بیرون کشیدن جنایتکار درونت کنی فکر میکنی آزادی؟ آخر آزاد از چی؟ آنگوست سرش را تکان داد و گفت: ـ این یک کابوس است. ـ بله، یک کابوس، اما این کابوس یک راه چاره دارد، فقط یکی. که خوشبختانه ردخور ندارد. ـ شما هرکی که هستید من را توی جهنمیترین وضعیت دنیا قرار دادهاید. ـ خودت بهتنهایی خودت را به این روز انداختی، رفیق. ـ اینقدر با این صمیمیت غیرقابل تحمل با من صحبت نکنید. ـ آقای ژروم آنگوست پرتکلفتر از آن است که تو خطابش کنند؟ ـ شما زندگی من را تباه کردید. این براتان کافی نیست؟ ـ این نیاز آدمها به اینکه دیگران را متهم به تباهکردن هستیشان کنند خندهدار است. درحالیکه خودشان خیلی خوب از پس این کار برمیآیند. بدون نیاز به کمک کسی! ـ ساکت شید. ـ دوست نداری حقیقت را بهت بگویند، نه؟ ته دلت خوب میدانی که حق با من است. میدانی که زنت را کشتهای. حسش میکنی. ـ من هیچی حس نمیکنم! ـ اگر به خودت کمترین شکی نداشتی که حالوروزت این نبود. تکسل خندید. ـ بهنظرتان خنده دارد؟ ـ باید خودت را میدیدی. عذابی که میکشی رقتانگیز است. آنگوست از شدت خشم از کوره دررفت. آبفشانی از انرژی خشمناک از پایین شکم تا ناخنها و دندانهایش بالا آمد. بلند شد و برگردان کت دشمنش را گرفت. ـ هنوز هم میخندید؟ ـ کِیف میکنم!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir