کتابخانه تپشها نوشتهی لائورا ایمای مسینا، نویسندهی ایتالیایی مقیم ژاپن، رمانی احساسی و الهامبخش است که به زندگی، فقدان، عشق و امید میپردازد. این کتاب از داستان زندگی شوئیچی، مردی که با قلبی پرنقص به دنیا آمده است، آغاز میشود و با غم و شادیهای زندگی او ادامه مییابد.
شوئیچی، تصویرگری 40 ساله، پس از مرگ مادرش مجبور میشود به خانهی کودکیهای خود بازگردد و با خاطرات گذشته مواجه شود. او برای رهایی از سنگینی این خاطرات، خانه را بازسازی میکند. در این میان، با پسربچهای به نام کنتا روبهرو میشود که وسایل او را از گاراژ خانه میدزد. این ملاقات، جرقهی یک دوستی عمیق و تاثیرگذار را میزند.
کنتا که خود نیز با مشکلاتی چون قلدری در مدرسه دستوپنجه نرم میکند، با شوئیچی رابطهای احساسی و معنادار برقرار میکند. آنها همراه هم به کتابخانهای نمادین به نام کتابخانه تپشها میروند، جایی که خاطرات و احساسات گمشده دوباره زنده میشوند. این کتاب، با لحنی آرام و صمیمانه، دربارهی مواجهه با فقدان، اهمیت روابط انسانی، و قدرت بازسازی زندگی است.
کتابخانه تپشها مناسب کسانی است که به رمانهای احساسی و تاملبرانگیز علاقه دارند. اگر به داستانهایی دربارهی عشق، فقدان، و امید علاقهمند هستید، این کتاب شما را جذب خواهد کرد. همچنین، اگر از خواندن آثار با درونمایههای روانشناسانه و انسانی لذت میبرید، این کتاب یک انتخاب ارزشمند است. برای کسانی که به فرهنگ ژاپن و دیدگاههای متفاوت دربارهی زندگی و مرگ علاقه دارند نیز این اثر جذاب خواهد بود.
این جزیره کموبیش به شکل یک قلب است.تشیما از جزیرهی شودوشیما که در همان نزدیکی است، شبیه پشتِ یک مشت است؛ بستهشده دور چیزی ارزشمند برای حمایت از آن. بخش اول نامش از همین میآید: «تِه» به معنای «دست».هنگام راهرفتن میان دو شالیزار و رسیدن به ساحلِ پشت آنها که بایگانی تپشها در آنجا قرار دارد، زن حرفهای هنرمند را همچون نوعی مناجات تکرار میکند.عکس هنرمند را در مجله به یاد میآورد؛ سری تراشیده، بدنی نیرومند و چشمهایی مهربان. آرامش آن مرد قلبش را ربود، همان آرامشی که با آن چیزهای بسیار بزرگی را مورد تأیید قرار میداد؛ آرامشی که با آن چنین چیزهایی را میپذیرفت. حالا هوا، صدای قلب کسی را منعکس میکند.زن روی نیمکتی مینشیند. «ببخشید، باید کمی استراحت کنم.»پسرک دوباره خوشحال است، و انتظار کشیدن آزارش نمیدهد. دوروبرش بهکلی پر از سنجاقکهای یکه و تنهایی است که به حالت پرواز شناورند و در هوا با یکدیگر دیدار میکنند. سنجاقکها دوروبر مجموعهی کوچکی از خانههای ماهیگیران که از این مکان یک روستا میسازد، بالا و پایین میروند. پسرک عاشق تماشاکردنشان است، چون در زندگیاش اینهمه سنجاقک ندیده است. رنگشان آبی، زرد و صورتی است. پدرش یادش داده که اگر یکی از انگشتهایت را پیش ببری و منتظر بمانی، ممکن است که درنهایت یکیشان روی آن بنشیند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir