کتاب درنده باسکرویل از معروفترین آثار سِر آرتور کانن دویل، خالق شخصیت شرلوک هولمز، است. این رمان در میان طرفداران ادبیات جنایی بهعنوان یکی از بهترین داستانهای بلند شرلوک هولمز شناخته میشود.
داستان از مرگ غیرمنتظره و اسرارآمیز سر چارلز باسکرویل، یکی از بزرگان منطقهی دارتمور، آغاز میشود. مردم محلی باور دارند که این مرگ به افسانهای قدیمی و نفرینی خانوادگی مرتبط است؛ افسانهای که دربارهی یک سگ تازی غولپیکر و درنده است که باسکرویلها را از گذشتههای دور تعقیب میکند. دکتر مورتیمر، دوست و مشاور سر چارلز، از شرلوک هولمز درخواست کمک میکند. او نگران است که وارث سر چارلز، سر هنری باسکرویل، که از آمریکا به انگلستان آمده، نیز دچار سرنوشتی مشابه شود.
هولمز، با رد هرگونه خرافه، به همراه دستیارش دکتر واتسن تحقیقات را آغاز میکند. آنها به دنبال سرنخهایی هستند که حقیقت پشت این افسانه و مرگ سر چارلز را آشکار کند. واتسن به عمارت باسکرویل میرود تا وضعیت را زیر نظر بگیرد، اما با مجموعهای از وقایع عجیب و مرموز روبهرو میشود. در این میان، اسرار خانوادگی، چهرههای مشکوک، و فضای تاریک منطقه، داستان را به اوج هیجان میرساند.درنده باسکرویل ابتدا در سال 1901 به صورت پاورقی در مجلهی استرند منتشر شد و در سال 1902 به صورت کتاب به چاپ رسید. انتشار این داستان بازتاب گستردهای داشت و تأثیر شگرفی بر محبوبیت شرلوک هولمز گذاشت. مردم برای خواندن هر قسمت از این داستان، صف میکشیدند و تیراژ مجله بهطور چشمگیری افزایش یافت.یکی از جذابیتهای این اثر، تلفیق ماهرانهی فضای رازآلود، عناصر ماوراءالطبیعه، و رویکرد منطقی هولمز است. در حالی که افسانهی سگ درندهی باسکرویل رنگی از خرافات دارد، هولمز با دقت و منطق، پرده از حقیقت ماجرا برمیدارد. این داستان همچنین به دلیل استفاده از طبیعت مرموز منطقه دارتمور، فضاسازی هنرمندانهای دارد که خواننده را درگیر محیط تاریک و ترسناک داستان میکند.درنده باسکرویل بارها الهامبخش آثار سینمایی و تلویزیونی شده است. از جمله مشهورترین اقتباسها میتوان به فیلمی با بازی بازیل رَتبون در نقش هولمز اشاره کرد که بسیاری آن را بهترین فیلم اقتباسی از این رمان میدانند. اقتباسهای دیگری نیز در سالهای 1931، 1959، 1972 و دهههای بعد ساخته شدهاند که نشان از محبوبیت ماندگار این اثر دارد.
درنده باسکرویل برای علاقهمندان به ادبیات جنایی و معمایی یک اثر ضروری است. این رمان نهتنها ماجرایی پرتعلیق و جذاب ارائه میدهد، بلکه به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان میان عناصر داستانی متضاد، مانند افسانه و علم، توازن برقرار کرد. اگر به دنبال کتابی با شخصیتهای عمیق، معماهای پیچیده، و روایتی درگیرکننده هستید، این اثر یکی از بهترین انتخابها خواهد بود.
«اعتراف میکنم که با شنیدن این کلمات لرزهای در جانم دوید. در صدای دکتر لرزشی بود که نشان میداد خودش هم از آنچه برای ما تعریف کرده بود سخت به هیجان آمده است. هولمز از فرط هیجان به جلو خم شد؛ در چشمانش همان برق جدّی و خشکی میدرخشید که هروقت علاقهاش بشدت جلب میشد از آنها ساطع میشد. ــ شما این ردّپاها را دیدید؟ــ به همان وضوح که الآن شما را میبینم.ــ و هیچ چیز نگفتید؟ــ چه فایدهای داشت؟ــ چطور هیچکس ِ دیگری آنها را ندید؟ــ آن ردها حدود بیست یارد با جسد فاصله داشتند، و هیچکس به آنها اهمیت نداد. من هم اگر از این داستان خبر نداشتم، بعید بود اهمیت بدهم.ــ در این خلنگزار، سگ گلّه زیاد است؟ــ بدون شک، ولی این حیوان به هیچوجه سگ گلّه نبود.ــ میگویید بزرگ بود؟ــ غولپیکر بود.ــ ولی به جسد نزدیک نشده بود.ــ نه.ــ آن شب هوا چطور بود؟ــ سرد و مرطوب.ــ ولی در واقع باران نمیبارید؟ــ نه.ــ این گذرگاه چه جور جایی است؟ــ دو ردیف حصار سرخدار قدیمی غیرقابل نفوذ است به ارتفاع دوازده پا. عرض مسیرِ بین این حصارها حدود هشت پاست.ــ بین این حصارها و آن مسیر چیزی هست؟ــ بله، حاشیهای از علف به عرض شش پا در هر طرف.ــ این طور که فهمیدم در نقطهای از این حصار دروازهای وجود دارد؟ــ بله، دروازه کوچکی هست که به خلنگزار باز میشود.ــ ورودی دیگری هم هست؟ــ ابدا.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir