کتاب تراموا نوشتهٔ کلود سیمون و ترجمهٔ محمدمهدی شجاعی، رمانی کوتاه و تأملبرانگیز است که در سالهای پایانی عمر نویسنده نوشته شده است. این اثر، روایتگر زندگی پیرمردی است که در بیمارستان بستری شده و با مرور خاطراتش، تلاش میکند تا رشتههای زندگی را به هم پیوند بزند. کلود سیمون، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات، با نثری شاعرانه و جریان سیال ذهن، خواننده را به درون دنیای خاطرات و رؤیاهای شخصیت اصلی میبرد.
پیرمرد کتاب تراموا بر تخت بیمارستان دراز کشیده و در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم میکند، خاطراتش را مرور میکند. او سوار بر تراموای خاطرات، به گذشتههای دور سفر میکند: روزهای کودکی، مادربزرگش، مناظر کنار دریا و حتی خاطرات تلخ جنگ جهانی دوم. این خاطرات، گاه واقعی و گاه رؤیاگونه، به او کمک میکنند تا حس زندگی را در خود زنده نگه دارد.
در کنار او، پیرزنی در حال مرگ است و پسر جوانش که در اضطراب و نگرانی به سر میبرد. این دو شخصیت نیز بخشی از داستان را شکل میدهند و خواننده را با افکار و احساساتشان همراه میکنند. کلود سیمون در این کتاب، نه تنها زندگی شخصی پیرمرد، بلکه بخشی از تاریخ اروپا در قرن بیستم را نیز به تصویر میکشد. او با مهارت، خاطرات فردی را با وقایع تاریخی پیوند میزند و داستانی عمیق و چندلایه خلق میکند.
این کتاب به دوستداران ادبیات داستانی و علاقهمندان به سبک جریان سیال ذهن پیشنهاد میشود. اگر به داستانهایی با درونمایههای فلسفی و روانشناختی علاقه دارید، تراموا میتواند تجربهای غنی برای شما باشد. همچنین، این کتاب برای کسانی که به تاریخ اروپا، بهویژه جنگ جهانی دوم، علاقهمندند جذاب خواهد بود. خواندن این اثر به کسانی که به دنبال کشف قدرت خاطرات و تأثیر آن بر زندگی انسان هستند نیز توصیه میشود.
در میان کاجها، بنایی ساخته شده بود به سبکی که در دوران امپراتوری دوم یا آغاز جمهوری سوم محبوب بود، یعنی در مقیاسی کوچکتر تقلیدی بود از کاخهای لوآر و با سقف سنگی پرشیبش، با برجهای کنارههایش، با پنجرههای دوتکهاش، با پلههای عظیمش و چمن پرگلش نمایانگر تجملی بود که اگر آریستوکراتیک نبود (پیش از نام خانوادگی مالکانش از آن تکهجا خبری نبود (پیش از آن نیز هرگز نبود)) دستکم متبخترانه بود، بهرغم تلاشهای ساکنان کنونی، نوادگان کسی که اواخر قرنِ پیش دستور ساخت آن عمارت بلندپروازانه را داده بود که به اسلافش جایگاهی اجتماعی میبخشید که حسرت یا حسد آن را با هالهای توأمان ستایشآمیز و تحقیرآمیز احاطه میکرد، کسی که خود را برای مثال، با صدایی آرام یا در جمعهای خصوصی، با مزاح در مورد کیفیت تاکستانش و زمینهای کمارتفاع و شنخیزی که احاطهاش کرده بودند معرفی میکرد، ثروتش را مدیون این تاکستان بود که زیرلب دربارهاش میگفتند «آبشنگولی» مزخرف درجههشت تولید میکند، وسعت و تولیدِ هکتارهای آن تاکستان که آنقدر مسخرهاش میکردند، از بخت بد منتقدانش، چنان بود که حتی با آن زمینهای کمارتفاع و قیمت پایین محصولشان، برای وراث آن کاخ مسخره پنج شش برابر بیشتر از شرابهای اعلای یکی از آن تپههایی عایدی داشت که منتقدان از کیفیتش سخن میگفتند، البته همین منتقدان سر از پا نمیشناختند تا به مهمانیهایی بروند که این وراث (نوشیدن چای، عصرانههایی برای بچهها یا شامها) سه چهاربار در تابستان برگزار میکردند، ادب و نزاکت وراث بهترین نقیضه بود برای تبختر ظاهریِ آن مسحور معماری شبهرنسانسی، آن خریدارِ زیرکِ صدها هکتار زمین که راحت زیر آب میرفتند و ظاهراً به هیچ نمیارزیدند و علیالقاعده برای تملکشان پول چندانی پرداخت نشده بود، یکی از آنها (از آن وراث) به شایعات شرمآور شهر دامن میزد (مثل شاعر پِدِراست، اما در سطحی دیگر)، میگفتند زنها را از راه به در میکند، درست مثل باختهای دروغینِ «حلقه» که به او نسبت میدادند، حلقهای فرتوت که او نیز عضوش بود (یا درستتر مهربانانه پذیرفته بود که عضوی از آن باشد، هر چند سنش از سی چندان نگذشته بود)، به آنجا میرفت و گاه سرش را به این گرم میکرد که در میان پیرمردهای محتاط و خامدست در کارتبازی کارتی بیندازد و در هر دست سر چند فرانک بازی کند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir