کتاب باد نام مرا میداند نوشتهی ایزابل آلنده، اثری تاریخی با تمرکز بر مهاجرت، جنگ و پیامدهای آن است. این رمان که در فهرست بهترین داستانهای تاریخی گودریدز قرار دارد، داستان زندگی دو کودک را در دو دورهی زمانی متفاوت روایت میکند. هرکدام از آنها در نتیجهی آشفتگیها و بحرانهای دوران خود مجبور به ترک خانه شده و در موقعیتهای چالشبرانگیزی قرار میگیرند. آلنده در این اثر، با تکیه بر واقعیتهای تاریخی، روایتی غنی از تغییرات و تلاش برای بقا را ارائه میدهد.
داستان از زندگی ساموئل، کودکی پنج ساله در دوران جنگ جهانی دوم، آغاز میشود. او که خانوادهاش درگیر پیامدهای جنگ شدهاند، از سوی مادرش با یک بلیت قطار به انگلستان فرستاده میشود. ساموئل باید به تنهایی از اروپا که در تسلط نازیها قرار دارد، فرار کند و به مکانی امن برسد. روایت، جزئیات سفر او را با تمرکز بر چالشها و راهکارهای او برای مقابله با مشکلات بیان میکند.
در سوی دیگر داستان، آنیتا، دختری هفت ساله در سال 2019 از السالوادور، به همراه مادرش به آمریکا مهاجرت میکند. اما در مسیر، آنها در کمپ مهاجران از یکدیگر جدا میشوند. آنیتا نیز مانند ساموئل با شرایط دشواری روبهرو میشود و باید راهی برای ادامهی مسیر خود پیدا کند. هر دو روایت از زبان کودکانی بیان میشوند که با وجود تفاوتهای زمانی و مکانی، در موقعیتهایی مشابه قرار دارند و به شیوههای خاص خود با دشواریها روبهرو میشوند.
ایزابل آلنده، با سابقهی نگارش بیش از 25 کتاب و فروش میلیونی آثارش، یکی از نویسندگان برجستهی ادبیات اسپانیایی زبان است. کتابهای او به دلیل پرداخت دقیق به رویدادهای تاریخی و روایتهای خاص که اغلب با عناصری از رئالیسم جادویی ترکیب شدهاند، شناخته میشوند.
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای تاریخی که بر محور جنگ، مهاجرت و تجربههای مرتبط با تغییرات اجتماعی تمرکز دارند، مناسب است. کسانی که به دنبال درک بهتر از زندگی در شرایط بحرانی و تغییرات ناشی از جابهجاییهای اجباری هستند، میتوانند از مطالعهی این اثر لذت ببرند. همچنین، افرادی که به سبک نویسندگی ایزابل آلنده و آثار چندلایه با محوریت تحولات فرهنگی و اجتماعی علاقه دارند، میتوانند این کتاب را در فهرست مطالعهی خود قرار دهند.
برای کسی مثل ساموئل آدلر که در لندن با آن نظم و ترتیبش زندگی کرده بود، نئواورلئان مسحورکننده بود. آن سال یعنی 1958 برای نئواورلئان خاطرهانگیز شد. برای نخستینبار پس از بیستسال در فوریه برف آمد و در مارس هم الویس پریسلی به شهر آمد تا در آنجا فیلمی بسازد. جمعیتی چنان زیاد و هیجانزده بیرون هتلش تجمع کرده بودند که او برای رفتوآمد مجبور بود از پلکان اضطراری استفاده کند. چند ماه بعد که ساموئل به آنجا رسید، الویس هنوز موضوع اصلی گفتوگوی جوانان بود حتی با وجود اینکه موج انتقاد بهسوی او روانه بود و قدیمیها اظهارنظر تند فرانک سیناترا را تکرار میکردند که «راکاندرول زشتترین، خشنترین، ناامیدکنندهترین و معیوبترین شکل ابراز در موسیقی است که از بداقبالیام شنیدهام.»اما ساموئل علاقهای به ستارهی راک و باسن فاقد کنترلش نداشت. او برای موسیقی جاز به نئواورلئان آمده بود.شاید اگر وقتی ساموئل لندن بود به محلهی اهالی کارائیب که در همسایگی او بودند گذر میکرد، این تضاد آنقدر در ذهنش پررنگ نمیشد؛ اما تنها دلیلش برای اجارهی خانه در آن منطقه مسألهی قیمت بود. از پس قیمتی بالاتر برنمیآمد. در مسیر خانه، او مانند روحی از میان جمعیت رنگارنگ و پرسروصدا عبور میکرد بیآنکه حتی با یک نفر صحبت کند و بعد خودش را در آپارتمانش حبس میکرد تا به تمرین ویولن بپردازد و آن بیرون در خیابان صدای طبالی بر طبلهای فلزی و موسیقی حارهای بهشکلی گوشخراش از رادیوی همسایگان به گوش میرسید.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir