کتاب من در رقه بودم، روایت واقعی و تأثیرگذار محمد الفاهم (ابوزکریا)، جوان آلمانی تونسیتبار است که از دل تاریکیهای گروه تروریستی داعش برآمده است. این کتاب، خاطرات او از پیوستن به داعش، رؤیاهای از دست رفته، و تلاش برای جدایی از این گروه مخوف را در بر میگیرد. محمد الفاهم با صداقتی تلخ و بیپرده، حقایق زندگی در سرزمین تحت سلطه داعش را بازگو میکند و مخاطب را به مواجهه با واقعیتهای هولناک جنگ، افراطگرایی و سراب وعدههای این گروه میکشاند.
محمد الفاهم از کودکی با تصورات آرمانگرایانه درباره سرزمین شام و جهاد پرورش یافته بود. این باورها که در خانواده و محیط او شکل گرفته بودند، در جوانی او را به سمت داعش سوق دادند. او با امید به تحقق رؤیای زندگی در خلافت اسلامی به سوریه سفر میکند و به گروه داعش میپیوندد. اما طولی نمیکشد که سراب وعدههای این گروه و چهره واقعی خلافت ادعایی برایش آشکار میشود.
کتاب بهدقت از تجربیات محمد الفاهم در شهر رقه، مرکز خلافت داعش، پرده برمیدارد. او جنایتها، خشونتهای بیرحمانه، و فسادهای پنهان در دل این گروه را روایت میکند و نشان میدهد که چگونه ایدئولوژی افراطی داعش، بسیاری از جوانان مانند او را فریب داده است.
در این خاطرات، او از شرکت در نبردهای این گروه، زندگی تحت قوانین سختگیرانه و بیمنطق آنها، و مواجهه با بیرحمیها و تناقضهای آشکار صحبت میکند. این تجربیات، سرانجام او را به این نتیجه میرساند که خلافت اسلامی داعش چیزی جز یک توهم و فریب بزرگ نیست. محمد الفاهم پس از درک این واقعیت تلخ، تصمیم میگیرد از این گروه جدا شود و راهی برای فرار از جهنمی که به آن گرفتار شده بود، پیدا میکند.
کتاب من در رقه بودم مناسب افرادی است که به موضوعات مربوط به افراطگرایی، جنگهای ایدئولوژیک، و چگونگی گمراهی جوانان توسط گروههای تروریستی علاقه دارند. این اثر برای پژوهشگران حوزه مطالعات خاورمیانه، امنیت بینالمللی، و روانشناسی اجتماعی نیز ارزشمند است. همچنین، داستان واقعی محمد الفاهم میتواند برای مخاطبان عمومی که به روایتهای مستند و هشداردهنده علاقهمندند، جذاب و آموزنده باشد.
یکی از رفقای عربستانیام که با من از رقه به موصل آمده بود رفت و برای کنیزی که داشت هدیه خرید. دوست عربستانیام، بدون خجالت میگفت «عاشق» کنیز ایزدی خودش است که اصالتاً اهل شهر زمار در منطقهٔ سنجار بود. داستانهای زیادی از کنیزها و کسانی که آنها را خریده بودند نقل میشد. همداستانهایی از بدرفتاری و همداستانهای عجیبی از نوع دیگر، مثل داستان آن کنیزی که عاشق مردی شد که او را خریده بود و او را به خدا قسم میداد که به کس دیگری نفروشدش! سازمان دولت، یک سال پیش از آمدن من، و بعد از اشغال منطقهٔ سنجار صدها نفر از زنان ایزدی شهر را به کنیزی گرفته و آنها را بهعنوان غنیمت بین رزمندگانش که در غزوهٔ سنجار شرکت کرده بودند، تقسیم کرده بود. یکپنجم از کنیزها هم سهم دیوان غنایم و فیء بودند که این دیوان هم این کنیزها را به دیگر رزمندهها فروخته بود. قیمت کنیزهای کمسنوسال تا 12 هزار دلار هم میرسید. قیمت کنیزها در رقه و موصل به رقمهای نجومی رسیده بود! بسیاری از زنان ایزدی که به کنیزی گرفته شده بودند موفق شدند فرار کنند و اولین داستانها دربارهٔ کنیزی و بدرفتاریها و تجاوزهایی که به آنها شده بود را به گوش جهان برسانند. سازمان دولت هم در شمارهٔ 4 مجلهٔ دابق که در ماه اکتبر 2014 منتشر شد، در مقالهای با عنوان «احیای مجدد بردگی پیش از قیام قیامت» به کنیزی گرفتن زنان ایزدی را تأیید کرد. در حقیقت و باوجود اقبال نسبیای که به کنیزهای ایزدی وجود داشت (خصوصاً از طرف عربستانیهایی که ثروتشان معروف بود) مسئلهٔ زن و ازدواج مشکلی برای سربازان دولت و مهاجرین بهحساب نمیآمد. در هر شهری که دولت بر آنها مسلط میشد، مهمانخانهای برپا میشد به اسم «مهمانخانهٔ دختران مهاجر». این مهمانخانهها مختص دختران مجردی بود که خود را به دولت میرساندند. در این مهمانخانه، تقریباً بههیچعنوان اجازهٔ خروج به دختر مهاجر داده نمیدادند تا زمانی که همسری برای او پیدا میشد. طبیعتاً دختر و پسر یکدیگر را میدیدند و اگر دختر مهاجر ازدواج با او را میپذیرفت میتوانست برای همیشه از مهمانخانه برود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir