به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







آوار کتاب ها









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب حاضر رمانی است که به بررسی عواطف و احساسات انسانی در مواجهه با فقدان و یادآوری عزیزان می‌پردازد. آوار کتاب‌ها نه تنها داستانی درباره فقدان و یادآوری است، بلکه به بررسی روابط انسانی و تأثیرات عاطفی آن‌ها بر زندگی افراد می‌پردازد. این کتاب می‌تواند برای علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و کسانی که به موضوعات عاطفی و انسانی علاقه‌مندند، جذاب و مفید باشد.

درباره کتاب آوار کتاب‌ها

داستان کتاب حول محور سالگرد درگذشت محبوبه، شخصیت اصلی داستان، می‌چرخد. راوی با احساساتی عمیق و درونی به سراغ قبر محبوبه می‌رود و در این سفر، به یادآوری لحظات مشترک و خاطراتی که با او داشته، می‌پردازد. فضای داستان به خوبی حس تنهایی و غم را منتقل می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه یادآوری عزیزان از دست رفته می‌تواند همزمان دردناک و آرامش‌بخش باشد. نویسنده با استفاده از توصیف‌های زیبا و عاطفی، خواننده را به دنیای درونی شخصیت‌ها می‌برد و او را در احساسات و تفکرات راوی شریک می‌کند. شعرهایی که بر روی قبر محبوبه حک شده، به عنوان نمادی از ارتباط عمیق و ماندگار بین راوی و محبوبه، در داستان نقش مهمی ایفا می‌کند.

خواندن کتاب آوار کتاب‌ها را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

کسانی که به داستان‌های عمیق و احساسی علاقه دارند، می‌توانند از این کتاب لذت ببرند. این کتاب می‌تواند به افرادی که تجربه از دست دادن عزیزان را داشته‌اند، کمک کند تا احساسات خود را بهتر درک کنند و با آن‌ها کنار بیایند. کسانی که به بررسی روابط انسانی و تأثیرات عاطفی آن‌ها بر زندگی افراد علاقه‌مندند، می‌توانند از تحلیل‌های عاطفی موجود در داستان بهره‌مند شوند. شعرهایی که در داستان به کار رفته‌اند، می‌تواند برای افرادی که به شعر و ادبیات علاقه دارند، جذاب باشد. این کتاب می‌تواند به خوانندگان کمک کند تا به تأمل در مورد زندگی، مرگ و یادآوری عزیزان بپردازند.

در بخشی از کتاب آوار کتاب‌ها می‌خوانیم:

«امروز سالگرد محبوبه است. صبحِ زود لباس می‌پوشم و راهیِ بهشت معصومه می‌شوم.می‌خواهم با محبوبه تنها باشم، تا قبل از آن‌که سروکلۀ بچه‌ها پیدا شود.سرِ راهم، دسته‌ای رُز سفید می‌خرم. به قبرستان که می‌رسم، بطریِ پلاستیکیِ خالی را از خورجینِ موتور برمی‌دارم، و از نزدیک‌ترین شیر آب، پُرش می‌کنم. به کنار قبر می‌روم و می‌نشینم. بطریِ آب را روی قبر خالی می‌کنم. دستم را در حفرۀ میم، واو، هِ و کشیدگیِ یِ امیری می‌کشم. نسیمِ خنکِ بهاری، وادارم می‌کند که کت‌ام را کمی بیشتر به خودم بچسبانم. دستۀ رُز را روی قبر می‌گذارم. گلِ موردعلاقۀ محبوبه. دوست داشت که گلدانِ رویِ میزِ آشپزخانه، همیشه با دسته‌ای گل رُز سفید پُر باشد. هر بار که این‌جا می‌آیم، شعرِ رویِ قبر را با صدای آرامی می‌خوانم. این تنها حرفی‌ست که از جانبِ او، و از دهانِ من خارج می‌شود. شعری که خودِ محبوبه خواسته بود تا روی قبرش حک شود، و من هر بار با خواندنش، ممنونِ مهربانی‌اش هستم. «با غم فقدان من... بر گور من نایست... من در آن نیستم... من ترکت نکرده‌ام » این فضای چند سانتی‌متری تنها جاییست که جلویِ ورودِ دیگری را می‌گیرد، و من و محبوبه تنها هستیم. حسِ گناهکار بودن را دارم. از این که یک سال بدونِ او دوام آورده‌ام، از خودم دلخورم. پیش از مُردنش،‌ می‌دانستم که از دستش خواهم داد، ولی وقتی اتفاق افتاد، چندان شبیه تصوراتم نبود.»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه