این کتاب روایتگر سرگذشت کشیشی شیلیایی است بهنام سباستیان اوروتیا لاکروا که هم منتقد ادبی است و هم شاعری نهچندان مشهور و در طول یک شب، برخی از مهمترین رویدادهای زندگیاش را به یاد میآورد. او اعتقاد دارد به زودی خواهد مرد و در هذیانهای تبآلودش، با شخصیتهایی گوناگون چه واقعی و چه تخیلی مانند هیولاهایی ترسناک روبرو میشود.
در میان این مواجههها، با چهرههای مختلفی آشنا میشویم: شاعر شلیایی پابلو نرودا، نویسندۀ آلمانی ارنست یونگر، ژنرال پینوشه که کشیش قصه او را از بیسوادیاش دربارۀ مارکسیسم بیرون میآورد، و همینطور گروهی از روشنفکران شیلیایی که زندگیشان در دوران وحشت دیکتاتوری ژنرال خونریز، با زندگی او گره خورده است.
میرانم ولی هنوز گفتنی بسیار دارم. پیش از این آرامش داشتم. آرمیده و آسوده بودم. اما ناگهان همهچیز برآشفت. تقصیر از آن جوانک فرتوت است. در آرامش بودم. لیک دیگر آرام ندارم. چیزهایی هست که روشن باید کرد. پس بر آرنج خود تکیه میزنم، سر نجیب و لرزان خویش فراز میآورم، در خاطرهها غور میکنم و از آن میان سرگذشتهایی بیرون میکشم که نقش بر آب خواهد کرد بدگوییهای بدخواهانهٔ جوانک فرتوت را که از بهر ننگین کردن نام من به شبی توفانی جار زده است. زهی خیال باطل. آدمیزاده باید که مسئولیتپذیر باشد و من همیشه بودهام. آدمیزاده تعهد اخلاقی دارد که مسئولیت کارهای خویش به گردن گیرد و این تعهد بر سخنان وی نیز هست و هم بر سکوتش. آری، سکوتش، از آنکه سکوت نیز به آسمان رود و خداوند آن را شنود و هماویش فهم کند و بس و قادر و قابل است به داوری.
خواندن این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ادبیات معاصر پیشنهاد میشود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir