به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







زنی در کیمونوی سفید









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

زنی در کیمونوی سفید اثر آنا جونز رمانی جذاب است که با الهام از داستان‌های واقعی، فضای سنت‌زده و متحجرانه دهه 60 میلادی ژاپن را به تصویر می‌کشد. این رمان در تلاش است تا به چالش کشیدن اعتقادات پوسیده و متحجرانه این دوران را به نمایش بگذارد و داستان یک دختر 17 ساله به نام ناکامورا را روایت کند که با سرنوشت خود در تقابل است. این کتاب با پیوند دو داستان در دو زمان و مکان متفاوت، خواننده را درگیر رازهایی تکان‌دهنده و تغییرات فرهنگی و خانوادگی می‌کند.

درباره کتاب زنی در کیمونوی سفید

رمان داستان زندگی ناکامورا، دختری 17 ساله در ژاپن دهه 60 میلادی است که بر سر دوراهی انتخاب میان فرهنگ سنتی خانواده و احساسات شخصی خود قرار دارد. ازدواج از پیش تعیین شده‌اش با شریک تجاری پدرش او را در تضاد با دلبستگی‌اش به یک ملوان آمریکایی قرار می‌دهد. پس از آنکه خانواده‌اش متوجه بارداری او از ملوان می‌شوند، او را به انتخابی دشوار و غیرقابل تصور مجبور می‌کنند. سال‌ها بعد، در آمریکا، دختر جوانی به نام توری پی متوجه می‌شود که رازهای تکان‌دهنده‌ای در خانواده‌اش نهفته است و برای کشف حقیقت به ژاپن می‌رود. این دو داستان در کنار یکدیگر با پیوندی غافلگیرکننده و جذاب روایت می‌شوند.

خواندن کتاب زنی در کیمونوی سفید را به چه کسانی توصیه می‌کنیم

اگر به داستان‌های تاریخی با پس‌زمینه فرهنگی و اجتماعی علاقه دارید، زنی در کیمونوی سفید می‌تواند انتخاب بسیار مناسبی باشد. این رمان برای کسانی که به داستان‌های پیچیده با فضای تاریخی غنی و شخصیت‌های قوی علاقه دارند، جذاب خواهد بود. 

در بخشی از کتاب زنی در کیمونوی سفید می‌خوانیم:

خواب و بیدار نجوایی می‌شنوم... صدای نجوایی آرام و گرفته از خواب بیدارم می‌کند. پلک می‌زنم. نور بعدازظهر، اتاق کوچک و چهرۀ راهبه‌ای را که در حال ذکر گفتن است، روشن کرده. بی‌آنکه دندان‌هایش نمایان شوند لبخند می‌زند. بینی‌اش مانند آکاردئون چین می‌خورد و اطراف چشم‌های خرسندش خطوطی عمیق و کشیده پدیدار می‌شوند. بی‌اختیار من هم به او لبخند می‌زنم. فرزند کوچک من در آغوشم آرمیده است.جایمان گرم است و در کنار هم در امان هستیم.او زود به دنیا آمده است و به‌سختی نفس می‌کشد، اما زنده است و این مایۀ قوت قلب من است.وقتی پیشنهاد می‌کنند او را ببرند تا بتوانم استراحت کنم، مخالفت می‌کنم. نمی‌توانم بگذارم از جلوی چشمان من دور شود. یک نفر کنار من می‌ماند. به‌این‌ترتیب، وقتی می‌خواهم بخوابم از امنیت کودکم مطمئن خواهم بود.سر کوچکش از قنداق بیرون زده است و بازوهایش در هوا مانده‌اند. حالا که دیگر از گریه رنگش به سرخی نمی‌زند می‌توانم پوستش را ببینم. رنگ پوست او کمی از من روشن‌تر است اما رد بیمارگونه‌ای دارد. رنگی که با موها و مژه‌های سیاه و لب‌های صورتی‌اش که شیر می‌مکند در تضاد است. از ضعف اشک در چشمانش جمع شده است، با این‌همه او زیباست.به راهبه‌ای که ذکر زمزمه می‌کند می‌گویم: ‌«شما با من خیلی مهربان بودید. خیلی خوش‌شانسیم که اینجا هستیم. متشکرم.»‌ اتاق خالی است، فقط چند تشک و یک صندلی در آن گذاشته‌اند، اما مملو از آرامش است. چیزی که مدت‌هاست آن را تجربه نکرده‌ام.‌«بسیاری از آدم‌ها شانس می‌آورند، اما تعداد اندکی از آنها سعادتمند می‌شوند.»‌ صدای راهبه زنگ‌دار اما آرام است. ‌«فرزندم، تو می‌توانی سکه را به هوا بیندازی، اما هر دو روی آن در اختیار سرنوشت است. این جایی است که تو قرار بود در آن باشی. هیچ ارتباطی با شانس ندارد.»‌ او لبخند می‌زند و لبانش را به گونه‌ای جمع می‌کند گویی هیچ دندانی ندارد.

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه