در کتابخانه پیدایش میکنی اثر میچیکو آئویاما، یک رمان ساده، دلنشین و عمیق است که داستان پنج شخصیت را روایت میکند که بهدنبال چیزی میگردند که خودشان نمیدانند چیست. این کتاب در لیست بهترین کتابهای سال 2023 روزنامه تایمز قرار گرفته و فضای خاصی از جادوی کتابها و قدرت تغییرات کوچک در زندگی انسانها را به تصویر میکشد. داستان در یک کتابخانه مرموز با کتابداری مهربان به نام سایوری کوماچی میگذرد که هر مراجع را با پرسش سادهای مواجه میکند: «دنبال چی میگردی؟»
کتاب داستان پنج شخصیت مختلف را در دل خود جای داده که هرکدام در شرایطی متفاوت به کتابخانه میآیند:
. توموکا، دختری که از دیاری دور به توکیو آمده، اما در مسیری متفاوت از آرزوهایش قرار میگیرد و به کتابخانه میرود.
. ریو، مردی که درگیر مسائل مالی است و در پی یافتن هدفی در زندگی خود میباشد.
. ناتسومی، زنی که بهدنبال یافتن هویت جدید خود پس از از دست دادن شغلش میگردد.
. هیرویا، مردی 30 ساله که آرزوهایی در دل دارد اما در دنیای واقعیت گرفتار است.
. مردی 65 ساله که پس از بازنشستگی از یافتن هدفی در زندگیاش ناتوان است.
در هر بخش از داستان، سایوری کوماچی با پرسش ساده خود و پیشنهاد کتابهایی غیرمنتظره، شخصیتها را به مسیرهای جدیدی هدایت میکند که دیدگاه آنها را نسبت به زندگی تغییر میدهد.
این کتاب برای کسانی که علاقهمند به داستانهای عمیق انسانی و تأثیرات کتابها بر زندگی افراد هستند، مناسب است. در کتابخانه پیدایش میکنی بهطور ویژه برای کسانی که از جستجو در دل دنیای درون خود لذت میبرند و میخواهند از زاویهای جدید به زندگی نگاه کنند، پیشنهاد میشود. این رمان، با نثری ساده و زیبا، میتواند خوانندگان را با خود همراه کرده و به آنها درک عمیقتری از معنای زندگی و مسیرهای آن بدهد.
گاهیاوقات فکر به آینده ذهنم را به خود مشغول میکند. اینکه چند سال بعد، در چنین روزی، چه کاری دارم انجام میدهم؟ دیگر چیزی از آن میل سوزان و عطش خاموشنشدنیای که قبل از آمدن به توکیو در وجودم داشتم باقی نمانده است. دیگر از فکر و تلاش برای رسیدن به هدفی هیجانزده نمیشوم. همهی آن احساسها دیگر از بین رفته است.از زادگاه من بهندرت کسی در دانشگاههای توکیو قبول میشود، بنابراین اینکه دوستان و آشنایانم مدام به من میگفتند چقدر فوقالعاده هستم، اوایل احساس خیلی خوبی به من میداد، اما نهایتاً میبینم که اصلاً هم فوقالعاده نیستم. من هیچ جاهطلبیای ندارم، از هیچچیزی لذت نمیبرم... حتی یک دوستپسر هم ندارم. از آنجایی که حتی آخر هفتهها هم کار میکنم خیلی برایم سخت است بخواهم با کسی رابطه داشته باشم. البته میدانم مسئله جدیتر از این حرفهاست؛ اگر هم شرایطش برایم مهیا بود، بازهم نمیتوانستم با پسری آشنا شوم. تنها دلیلی که به خانه برنمیگردم این است که دلم نمیخواهد دوباره با کمبودهای زندگی در مناطق روستایی روبهرو شوم.چه کاری خواهم کرد؟ همینطور غصهی سالهایی که دارند میگذرند را میخورم و در عدن میمانم تا پیر و پیرتر شوم؟ به زندگی بدون رؤیا و جاهطلبیام ادامه میدهم و درون پیراهن صورتی مرجانیام پیر و چروکیده خواهم شد؟یه شغل جدید پیدا کن توموکا. این فکر مدتهاست در سرم میچرخد. اما اینکه بخواهم کوچکترین حرکتی برای تحقق آن بکنم در نظرم تلاش بسیار زیادی میطلبد. شاید آنقدر که باید انگیزه برای این کار ندارم. حتی نوشتن یک رزومهی ساده را برای خودم دردسر بزرگی میبینم. بههرحال، از دختری مثل من چه کاری برمیآید؟ دانشجویی که دانشگاه را ترک کرده، هیچ مهارتی ندارد و فقط جایی مثل عدن حاضر به استخدام او شده است.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir