خانه سپتامبر اولین رمان نویسنده کاریسا اورلاندو است که در آن ترکیبی از وحشت، معما و فضاسازی دلهرهآور را با قلمی جذاب و سرگرمکننده ارائه میدهد. داستان دربارهی خانهای تسخیر شده است که در آن مرگ و ارواح در ماه سپتامبر حضور دارند و برای اهالی آن خانه هشدارهایی دارند. این اثر توانسته توجه منتقدان و مخاطبان را جلب کند و به خاطر سبک نو و روایت جذابش در زمینه داستانهای ترسناک جایگاه خوبی پیدا کند.
داستان با ورود مارگارت و هل به خانهی جدیدشان آغاز میشود. آنها که در ابتدا محصور زیبایی خانه شدهاند، بیاعتنا به تاریخچهی تاریک آن، از خرید خانه خوشحال هستند. مامور املاک به آنها از یک قتل مرموز که حدود صد سال پیش در خانه رخ داده و نیز مرگهای دیگری که در این خانه اتفاق افتاده است، میگوید، اما آنها بیخیال و شاد از این اخبار رد میشوند. در این میان، هر سال در ماه سپتامبر دیوارهای خانه خون گریه میکنند و ارواح به راهروها و اتاقها تسلط پیدا میکنند، و در این روزها، اهالی خانه درگیر وحشتی غیرقابل وصف میشوند. این خانه پر از تاریخچههای تاریک و اسرار است که تا زمانی که خود را در دنیای ارواح و مرگها نیابند، به آنها هشدار داده نمیشود.
رمان بهطور کلی در سبک وحشت با لحظاتی دلهرهآور نوشته شده و به شکل خاصی تکرار روایات ترسناک را با جنبههای جدیدتری از معما و ماجراهای پرتنش ترکیب میکند. داستان از آنجا به پیش میرود که خواننده درگیر تلاش شخصیتها برای درک حقیقت پشت این خانه مرموز و مرگهای آن میشود.یکی از ویژگیهای اصلی کتاب، خلق فضای وحشتناک و ترسناک خانه است. از جزئیات بینظیر محیط گرفته تا توصیفهایی که مخاطب را با هراس روبهرو میکند، فضای کتاب بهطور مستمر برای ایجاد تنش و هیجان ساخته شده است.سبک نوشتاری کاریسا اورلاندو نه تنها ترسناک است، بلکه بهطور ماهرانهای تعلیق و هیجان را حفظ کرده و مخاطب را به ادامه خواندن ترغیب میکند.
این کتاب بهویژه برای علاقهمندان به داستانهای وحشت، معما و ترسناک جذاب است. اگر از داستانهایی که به طور مستمر هیجان و دلهره ایجاد میکنند لذت میبرید و به دنبال کتابی با فضاسازی قوی و روایت هیجانانگیز هستید، خانه سپتامبر گزینهی مناسبی برای شما خواهد بود.
دوباره به آشپزخانه برگشتم و متوجه شدم که الایِس کنار اجاق پدیدار شده است. آهی کشیدم. حضور الایس ممکن بود آزاردهنده باشد.الایس نُه یا دهساله بود. این را هرگز نمیتوانستم درست به خاطر بسپارم. حالا سنش هرچقدر که بود، اندامی لاغر و استخوانی و موهای مواج، سیاهرنگ و درهمریختهای داشت. همیشه ظاهری یکسان داشت؛ نحیف و پوچ. پیراهن سفید کثیف کتانش روی شلوارکی تیره افتاده بود و یک جوراب بلندش که باید تا زانو میرسید، دور مچ پایش جمع شده بود. با چشمانی مهگرفته و چهرهای عبوس به من نگاه کرد. برخلاف فردریکا هیچ زخم آشکاری نداشت، اما درست به اندازهی او و شاید حتی بیشتر میتوانست احساس دلهره ایجاد کند. نمیتوانستم آنطور که با فردریکا ارتباط داشتم با الایس ارتباط برقرار کنم، گرچه خدا میداند که تلاشم را کرده بودم؛ سعی کردم از او سؤال کنم، به او گفتم که برای بله یک بار و برای نه دو بار پایش را به زمین بکوبد، از او خواستم نشانگر روی تختهی احضار ارواح را تکان دهد، حتی سعی کردم نظراتی دور از انتظار راجع به جنگ جهانی دوم بدهم بلکه قدری توجهش را جلب کنم. هیچ نتیجهای نداشت. بنابراین، گرچه از اعتراف به این موضوع شرم دارم، رفتهرفته با او طوری رفتار کردم که گویی با گیاهی طرفم. زندگیام را با صدای بلند برای او تعریف میکردم و از او انتظار هیچگونه واکنشی نداشتم و حتی انتظار نداشتم به حرفهایم گوش کرده باشد. ظاهراً امروز قراره بارون بیاد، الایس. وای، الایس، انگار مأمور تحویل پست دیر کرده. البته که بهجز قبض چیزی قرار نیست به دستمون برسه. و الایس فقط به من خیره میماند.فردریکا پرسید: «میخواین یه چیزی برای خوردن براتون آماده کنم، خانم؟» جوری از کنار الایس رد میشد که انگار او اصلاً آنجا نبود. الایس و فردریکا هیچ کاری به کار هم نداشتند و تاکنون ندیده بودم که با هم صحبت کنند. حتی تا حدی شک برده بودم که شاید فردریکا اصلاً او را نمیبیند، اما روزی به او با عنوان «اون پسره» اشاره کرد. ولی از آنجایی که الایس صحبت نمیکرد و فقط در فواصلی معین ناله میکرد و زوزه میکشید، هیچ نمیدانستم که او در مورد فردریکا چه نظری دارد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir