کتاب رادمرد؛ زندگینامه شهید طیب حاجرضایی نوشته علیاکبر مسگر و مجتبی غفوری است. این کتاب به بررسی شخصیت اجتماعی و فردی شهید طیب حاجرضایی میپردازد.
مردانگی و جوانمردی از خصلتهای ارزشمند انسانی است که در فرهنگ ایرانی ریشهٔ کهنی دارد. یکی از عوامل زایش و پرورش آن خصلت، زورخانه بوده و هست که این آیین را باید در فرد بپروراند و تقویت نماید؛ جایی که قدرت بدنی و شجاعت و سلامت روحی ورزشکار شانهبهشانهٔ هم میبالد. در تاریخ ایران، جماعتی بسیار دعوی صفت پهلوانی داشتهاند و گاهی نهادی اجتماعی به پا ساختهاند، اما صحتوسقم ادعای آنان را برگهای پرشمار این تاریخ باز مینمایاند. عیاران، شاطران، باباشملها، داشمشدیها و لوطیان و... از این مدعیاناند. طیب حاجرضایی از این دسته افراد بود. وی ضمن رعایت مرام لوطیگری و برگزاری مراسم سینهزنی و دستهگردانی - که در این اقدام شهرهٔ شهر بود.
نام اصلی طیب حاجرضایی، طیب میرطاهری بود؛ ولی در بین مردم به طیب حاجرضایی مشهور بود. او در سال 1280 در تهران در محله «صام پزخونه» یا همان صابونپزخانه، محلهای بین چهارراه مولوی و میدان اعدام که از ضلع جنوبی به دروازه غار میرسید، به دنیا آمد.
مزدوران رژیم از وی خواستند علیه امام خمینی در دادگاه شهادت دهد و ادعا کند که از ایشان پول گرفته تا در قیام خونین 15 خرداد سال 1342 شرکت کند، زیر بار نرفت و همین باعث شکنجه و درنهایت شهادت وی گردید. او حّر زمان بود.
کتاب پیشرو با زبانی ساده و روان به زندگی سیاسی و اجتماعی طیب حاجرضایی پرداخته است که امیدواریم موردتوجه و پسند مخاطبان قرار گیرد.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به شناخت طیب حاجرضایی پیشنهاد میکنیم
اصلیت خانواده طیب قزوینی است که سالها قبل از بهدنیاآمدن طیب به تهران آمده بودند. پدر طیب آدم شناختهشدهٔ منطقهٔ خرقان قزوین بود که شخص بسیار متدینی بود و سرپرستی چند خانوار را هم به عهده گرفته بود. طیب علاوه بر طاهر که از یک مادر بودند، برادرهای دیگری به نامهای مسیح و اکبر هم دارد. شغل پدر طیب جمعآوری هیزم و تهیهٔ زغال برای نانواییها بود. خود طیب دارای دو همسر به نامهای خمرالسادات و فخری خانم بود که از اولی دو فرزند و از دومی 5 فرزند داشته است. پس از گذراندن دورهٔ دبستان وارد مدرسه نظام شد که وابسته به ارتش بود. اکثر افرادی که از این مدرسه فارغالتحصیل میشدند در پستهای نظامی و اداری به کار گرفته میشدند. خاطراتی از دوران کودکی طیب نقل شده که یک روز طیب سرِ کلاس درس نشسته بود، آن روز رضاخان به کلاسشان وارد شد، آن زمان هنوز رضاخان، شاه نشده بود. رضاخان رو به معلم کرد و گفت: میخواهم سؤال بپرسم. بهترین شاگرد این کلاس کیست؟ معلم کلاس که هول شده بود، مرتب به بچهها نگاه میکرد. طیب دستش را بالا میگیرد. رضاخان او را صدا میزند که بیا اینجا. همه ترسیده بودند؛ اما او با شجاعت جلو میرود. رضاخان به نقشهٔ روی دیوار نگاه کرد و گفت: قشنگ برای من توضیح بده همسایههای ایران چه کشورهایی هستند و چه شرایطی دارند؟ او هم که درسش خوب بود بدون آنکه از چیزی بترسد شروع کرد به توضیحدادن که اینجا ترکیه است. مردم این کشور مسلمان و دولت آنها و... اینجا افغانستان... اینجا خلیجفارس... طیب نقشه را به طور کامل توضیح میدهد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir