بخشی از متن کتاب: بعد از عملیات فتحالمبین، با حاج احمد به قرارگاه کربلا رفتیم و بعد از سخنرانی آقا محسن، سوار لندکروز شدیم تا به مقر خودمان برگردیم. حاج احمد خودش پشت فرمان نشست. بین راه گفتم: «انشاءالله تتمه عملیات هم بهزودی تمام میشود و به نجفآباد برمیگردیم!» حاجی نگاهی به من انداخت و گفت: «پشتگوشت را دیدی، نجفآباد را هم میبینی!» گفتم: «باشد! اینکه کاری ندارد! یک آینه روبهرو میگذارم، یکی هم پشت سر، راحت پشتگوشم را میبینم!» با دست راست گوشم را گرفت و محکم پیچاند؛ یکی هم به پس گردنم زد و گفت: «خواب نجفآباد را ببینی! تا جنگ هست، ما هم هستیم! هیچ کجا نمیرویم!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir