این کتاب، رمانی طنز و جذاب است که به زندگی صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق، از زبان فرزند نوجوانش میپردازد. با نگاهی طنزآمیز و گاه تلخ، نویسنده به وقایع مهمی مانند حمله صدام به ایران، ارتباط او با اسرائیل، حمله به کویت و نهایتاً حمله آمریکا به عراق اشاره میکند. این رمان با زبانی ساده و طنزآلود، جنبههای مختلف زندگی صدام و تأثیرات حکومت او بر مردم عراق و منطقه را به تصویر میکشد. این اثر مناسب گروه سنی نوجوانان و جوانان است و با ترکیب تاریخ و طنز، خواننده را به تفکر درباره وقایع تاریخی و پیامدهای آن دعوت میکند.
رمان از زبان فرزند نوجوان صدام حسین روایت میشود که با نگاهی طنزآمیز و گاه انتقادی، به شرح زندگی پدرش میپردازد. در بخشی از کتاب، فرزند صدام به خاطراتی از نحوه برخورد پدرش با خبرنگاران اشاره میکند:
«خبرنگارها وقتی وارد کاخ شدند، یکی از مشاورین بابا سؤالها را به خبرنگارها داد تا فقط همان سؤالها را بپرسند. بعد خبرنگارها تا به دفتر کار بابا برسند، نگهبانها صد دفعه آنها را گشتند. وقتی وارد دفتر کار بابا شدند، سه ساعت بعد بابا و من وارد شدیم. به بابا گفتم: بابا چرا زودتر نمیرویم تا آن بندههای خدا معطل نشوند؟ بابا گفت: مثل اینکه از روش حکومتداری چیزی نمیدانی. باید سعی کنی مردم همیشه و همهجا معطل باشند.»
این رمان با نگاهی طنزآمیز، به جنبههای مختلف حکومت صدام، از جمله نحوه برخورد او با رسانهها، سیاستهای داخلی و خارجی، و تأثیرات این سیاستها بر مردم عراق میپردازد. نویسنده با زبانی ساده و جذاب، خواننده را به سفری هیجانانگیز در دل تاریخ میبرد و از طریق طنز، پیامهای عمیقی درباره قدرت، دیکتاتوری و پیامدهای آن ارائه میدهد.
این کتاب برای نوجوانان و جوانان علاقهمند به رمانهای طنز، تاریخ معاصر و رویدادهای جهانی، اثری جذاب و خواندنی است. اگر شما نیز به دنبال کتابی هستید که با زبانی طنزآمیز و متفاوت، به وقایع تاریخی بپردازد، این رمان را از دست ندهید.
خبرنگارها وقتی وارد کاخ شدند یکی از مشاورین بابا سؤالها را به خبرنگارها داد تا خبرنگارها فقط همان سؤالها را بپرسند. بعد خبرنگارها تا به دفتر کار بابا برسند، نگهبانها صد دفعه آنها را گشتند. وقتی وارد دفتر کار بابا شدند، سه ساعت بعد بابا و من وارد شدیم. به بابا گفتم: بابا چرا زودتر نمی رویم تا آن بندههای خدا معطل نشوند؟ بابا گفت: مثل اینکه از روش حکومتداری چیزی نمیدانی. باید سعی کنی مردم همیشه و همهجا معطل باشند. من خیلی خوشحال بودم که بابا شیوه های نوین حکومتداری را به من می آموخت. خیلی چیزها از بابا یاد میگرفتم. وقتی وارد دفتر بابا شدیم، خبرنگارها با دیدن بابا از جا بلند شدند و دستش را بوسیدند. بعد دوربین روشن شد. ضبط خبرنگارها هم شروع به کار کرد. خبرنگارها اول چندتا سؤال معمولی پرسیدند. بعد یکی از خبرنگارها پرسید: «اگر امکان دارد، پیشوا کمی در مورد زندگی شخصیشان صحبت کنند. مردم خیلی دوست دارند بدانند زندگی ساده پیشوا به چه صورت است.» بابا با خونسردی گفت: «مردم خیلی بیجا میکنند. مگر فضولاند؟ سؤال بعدی را بپرسید!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir