کتاب «رستم و اکوان دیو» اثری از افسانه شعباننژاد است که در قالب داستانی ساده و روان، نبرد پهلوان ایرانی رستم با موجودی افسانهای به نام اکوان دیو را روایت میکند. این کتاب بخشی از مجموعه «نامه نامور» است که دوازده جلد از داستانهای شاهنامه فردوسی را با نثری ساده و امروزی برای کودکان و نوجوانان روایت میکند. هدف این مجموعه آشنایی بهتر کودکان و نوجوانان با داستانهای کهن ایرانی و به ویژه حکایات شاهنامه است. داستان «رستم و اکوان دیو» با تصویرگری جذاب و مرتبط، به شکلی مصور و خواندنی، ماجرای مقابله رستم با اکوان دیو را بازگو میکند. در این داستان، چوپانی نگران از حضور جانوری قوی هیکل و ترسناک در میان گلهاش، به دربار کیخسرو مراجعه میکند و این موضوع به گوش پهلوانان میرسد تا رستم به مقابله با این دیو برود. داستان ضمن نمایش شجاعت و دلاوری رستم، به مفاهیمی همچون شجاعت، دفاع از حق و مبارزه با ظلم میپردازد. این کتاب برای نوجوانان بالای 15 سال مناسب است و با نثری ساده و قابل فهم، فرصتی فراهم میکند تا نسل جوان با فرهنگ و اسطورههای ایرانی آشنا شوند. همچنین، استفاده از تصاویر رنگی و جذاب، جذابیت مطالعه را برای مخاطبان افزایش میدهد. این کتاب منبعی مناسب برای آموزش مفاهیم اخلاقی، شجاعت و فرهنگ ایرانی به نسل جوان است و به صورت تصویری و داستانی، شاهنامه را به زبان ساده برای آنها بازگو میکند.
کتاب «رستم و اکوان دیو» بخشهایی از داستان نبرد رستم با اکوان دیو را شامل میشود که در شاهنامه فردوسی آمده است. این بخشها عبارتند از: ماجرای حضور اکوان دیو به شکل اسب در میان گله چوپانان و گزارش آن به شاه کیخسرو. مأموریت رستم برای شکار و مقابله با اکوان دیو که ابتدا با گریز و ناپدید شدن دیو همراه است. تعقیب و گریز رستم با اکوان دیو به مدت چند روز و شب، تا اینکه رستم در کنار رود به خواب میرود. فریب دادن رستم توسط اکوان دیو و پرتاب او به آب، اما رستم با شنا کردن از آب بیرون میآید. پیدا کردن رخش (اسب رستم) در میان رمه اسبهای افراسیاب و نبرد رستم با نگهبانان و سپاهیان افراسیاب. شکست دادن سپاه افراسیاب و تصاحب فیلها در نبردی سخت. این بخشها داستانی حماسی و پرماجرا از شجاعت، هوش و قدرت رستم در مقابله با دشمنان سرسخت را به تصویر میکشند و از مهمترین قسمتهای شاهنامه در روایت پهلوانی رستم به شمار میآیند.
خواندن کتاب «رستم و اکوان دیو» به ویژه به نوجوانان بالای 15 سال توصیه میشود. این کتاب بخشی از مجموعه «نامه نامور» است که داستانهای شاهنامه فردوسی را با نثری ساده و امروزی برای کودکان و نوجوانان روایت میکند و هدف آن آشنایی نسل جوان با اسطورهها و فرهنگ ایرانی است. همچنین این اثر با تصویرگری جذاب و داستانی مصور، برای نوجوانانی که به داستانهای حماسی و پهلوانی علاقه دارند، مناسب است.
چوپان هراسان، بیدار شد. چشمهایش را باز کرد. صدای فریاد گوسفندان دشت را پر کرده بود. فکر کرد هنوز خواب است؛ اما نه بیدار بود. با شتاب برخاست. جانوری عجیب و قوی هیکل دید که میان گلهی گوسفندانایستاده است و دست دراز میکند و هر گوسفندی را که برمیدارد قورت میدهد. با چوب دستیاش سوی او دوید و فریاد زد: «شنیده بودم که این اطراف هستی. چرا زور میگویی؟ چرا گوسفندانم را میخوری؟ چرا با اسبان قوی میجنگی و آنها را نابود میکنی؟ تو کیستی؟ تو چیستی؟ » جانور قوی هیکل نعرهای از ته جان سر داد و دستش را سوی چوپان دراز کرد. چوپان در پناه تخته سنگ بزرگ پنهان شد. چوپان فریاد زد: «باید پهلوانی به جنگ تو بیاید، با شمشیر و کمان و کمند. از من که تنها یک چوب دستی در دست دارم، کاری برنمیآید. و زورمندی نیست اگر بخواهی با یک چوب دستی در بیفتی» جانور فریاد زد: «منتظر میمانم. برو و پهلوانت را به این جا بیاور. شمشیر و کمان و کمند هم حریف من نمیشوند». همه جا ساکت شد. چوپان از پس تخته سنگ سرک کشید. خبری از آن جانور زشت قوی هیکل نبود. گله تار و مار شده بود و چوپاناندیشید که چه کند. صدای شادی به گوش میرسید. کیخسرو و جنگاوران و سرداران دربارش، مجلسی داشتند که هر کس در آن از هر گوشه سخنی میگفت و شادی برقرار بود. کیخسرو رو به اطرافیانش کرد و گفت: «یزدان را شکر که ایران در آرامش است و همه چیز برقرار. نه کسی گلایهای دارد و نه کسی اندوهی» سرداران و جنگاوران یک صدا گفتند: «و اینها همه از درایت کیخسرو است. « کیخسرو گفت: «و از دلاوریهای شما. پس شاد باشید و شادی کنید که این مجلس برای سپاس از شجاعت شماست. « هنوز حرف کی خسرو به پایان نرسیده بود که نگهبانی وارد مجلس شد. نگاه کیخسرو و اطرافیانش سوی او چرخید. ناگاه دل کیخسرو فرو ریخت و با خوداندیشید، شاید لشکری از دشمن به ما حمله کرده است و او میخواهد آگاهمان کند. آن گاه سوی نگهبان رفت و گفت: «چه اتفاقی افتاده است که مجلس ما را به هم زدی؟ »نگهبان زانو زد و پوزش خواست: «جانم به فدایت، چوپانی برای دیدار شما اصرار دارد. هر چه میگویم، گوش نمیکند. گلهاش را از دست داده است و نالان است. « کی خسرو، متعجب گفت: »چگونه گلهاش را از دست داده است؟ همه جا در آرامش است. باید بدانم. »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir