رمان 1984 نوشتهٔ جورج اورول، یکی از مشهورترین و تأثیرگذارترین آثار ادبیات ضدآرمانشهری است. این کتاب که در سال 1949 منتشر شد، تصویری هولناک از آیندهای ارائه میدهد که در آن حکومتی تمامتوان، آزادیهای فردی را نابود کرده و حتی افکار مردم را کنترل میکند. 1984 نه تنها یک رمان ادبی، بلکه هشداری دربارهٔ خطرات قدرت مطلق و از بین رفتن حقیقت است.
داستان در سال 1984 و در دنیایی میگذرد که تحت سلطهٔ حکومتی به نام «حزب» است. حزب به رهبری «برادر بزرگ»، تمام جنبههای زندگی شهروندان را کنترل میکند. وینستون اسمیت، شخصیت اصلی داستان، کارمند وزارت حقیقت است و وظیفهاش تحریف تاریخ و واقعیتها برای تطبیق با خواستههای حزب است. اما وینستون به تدریج از حزب متنفر میشود و در ذهنش به مقاومت فکر میکند.
او با جولیا، زنی که همفکر اوست، رابطهای پنهانی برقرار میکند و به امید یافتن حقیقت، به گروهی زیرزمینی به نام «انجمن برادری» میپیوندد. اما حزب، که از طریق دوربینها و میکروفونها همهجا را زیر نظر دارد، به زودی وینستون و جولیا را دستگیر میکند. وینستون تحت شکنجههای جسمی و روانی قرار میگیرد تا وفاداریاش به حزب را اثبات کند و در نهایت، تسلیم میشود.
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات ضدآرمانشهری، فلسفهٔ سیاسی و داستانهای هشداردهنده پیشنهاد میشود. اگر به داستانهایی با درونمایههای عمیق دربارهٔ قدرت، آزادی و حقیقت علاقه دارید، 1984 انتخاب مناسبی است. همچنین، این کتاب برای کسانی که به مطالعهٔ آثار کلاسیک ادبیات جهان و تحلیل جامعهشناسی قدرت علاقهمندند، بسیار جذاب خواهد بود.
جولیا گفت: نگاه کن.
در حدوداً پنج متریشان به موازات صورتشان یک قناری روی شاخهای فرود آمد. احتمالاً آن پرنده در زیر نور آفتاب آنها را که در سایه بودند ندیده بود. بالهایش را باز کرد و دوباره بست، سرش را پایین برد انگار که به خورشید تعظیم میکند و سپس آوازی سر داد. صدایش در سکوت عصرگاهی در همه جا طنین انداز شد. وینستون و جولیا کنار هم نشسته بودند و جذب آواز پرنده بودند. پرنده بیوقفه آواز سر میداد و هیچ کدام از صدایش مانند قبلی نبود. انگار آن پرنده میخواست تمام هنرش را به رخ آنها بکشد. گاهی چند لحظه سکوت میکرد، بالهایش را مرتب میکرد بعد سینه خالخالیاش را پر از باد میکرد و آواز سر میداد.
وینستون به پرنده نگاه میکرد و در اعماق وجودش آن را تحسین میکرد چرا این پرنده میخواند؟ برای کسی میخواند؟ نه جفتی و نه رقیبی دور و برش بود. چه چیزی باعث میشد که او در کنار جنگلی آرام و خلوت بنشیند و بیجهت آواز بخواند؟ نمیدانست آن اطراف میکروفونی وجود دارد یا نه.
او و جولیا تمام مدت آرام صحبت میکردند و میکروفون نمیتوانست صدای آنها را ضبط کند ولی قطعا صدای پرنده را ضبط کرده بود. شاید در سمت دیگر دستگاه مردی ریز اندام و سوسک مانند مشتاقانه در حال گوش کردن بود و صدای پرنده را میشنید. صدای پرنده باعث میشد که تا حدی او از فکرهای خود دور شود. صدای پرنده انگار نشاطی به درون رگهایش وارد کرد که با نورخورشیدی که از لابهلای برگها میتابید آمیخته میشد. وینستون ایستاد و خود را تسلیم احساسش کرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir