کتاب مالون میمیرد نوشتهٔ ساموئل بکت، دومین جلد از سهگانهی مشهور این نویسندهٔ برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات است. این رمان که به سبک پستمدرن و با نثری پیچیده و فلسفی نوشته شده، داستان مردی به نام مالون را روایت میکند که در آستانهٔ مرگ، به بازگویی تأملات و خاطرات خود میپردازد. مالون میمیرد اثری عمیق و تأملبرانگیز است که مفاهیمی مانند پوچی، مرگ و معنای زندگی را بررسی میکند.
مالون، شخصیت اصلی داستان، مردی است که در بستر مرگ قرار دارد و میداند که به زودی خواهد مرد. او تصمیم میگیرد تا آخرین روزهای زندگیاش را با نوشتن خاطرات و تأملاتش سپری کند. اما آنچه مینویسد، بیشتر شبیه به هذیانهایی آشفته و بیساختار است تا یک سرگذشتنامهٔ منسجم.
در میان این هذیانها، مالون داستانهایی را تعریف میکند، از جمله داستان ساپو، پسرکی مفلوک و بینوا که نماد انسانیت در نگاه مالون است. از طریق روایت زندگی ساپو، مالون بیحاصلی و پوچی زندگی انسانها را به تصویر میکشد.
این رمان، مانند دیگر آثار بکت، از ساختار سنتی داستاننویسی فاصله میگیرد و بیشتر شبیه به یک جریان سیال ذهن است که خواننده را به درون افکار و احساسات شخصیت اصلی میبرد.
ساپو در آشپزخانهی کثیف، با کف خاکیاش، کنار پنجره بود. لمبرت گنده و پسرش دست از کار کشیدند، آمدند و با او دست دادند، بعد رفتند، او را با مادر و دختر تنها گذاشتند. اما آنها هم کار داشتند، آنها هم رفتند و او را تنها گذاشتند. کار خیلی زیاد بود، وقت خیلی کم، چند کارگر. زن، لحظهای بین دو کار، یا در میان یک کار، دستانش را بالا میبرد و، در همان دم، نمیتوانست وزن زیادشان را تحمل کند، دوباره میانداختشان. بعد طوری که وصفش مشکل است، و درکش ساده نیست، به هر طرفی پرتشان میکرد. حرکاتش شبیه به دستی بود، که همزمان سراسیمه و بیدقت، گردگیر، یا کهنهای را تکان میدهد تا گردوغبارش را بگیرد. و چنان لرزش دستهای سست و برهنه سریع بود که بهنظر میرسید به جای یک دست معمولی، چهار پنج دست در انتهای هر بازو قرار دارد.درعینحال، سؤالهای بیجواب دردناکی، مثل فایدهاش چیست؟ از لبانش جاری میشد. موهایش شل میشد و دوروبر صورتش میافتاد. پرپشت، خاکستری و کثیف بود، چرا که فرصت رسیدگی به آن را نداشت، و صورتش رنگپریده و لاغر بود و انگار که با نگرانی و کینههایی که به همراه میآورد تراشیده شده باشد. سینه نه، آنچه مهم است سر و بعد دستهایی است که قبل از هر چیز آنها را برای کمکش فرا میخواند، دستهایی که چنگ میزنند، محکم فشرده میشوند، بعد غمگنانه کارشان را از سر میگیرند، اشیاء ساکن و کهنه را برمیدارند و جایشان را عوض میکنند، بههم نزدیکشان میکنند و یا بیشتر از هم جدایشان میکنند. اما این لالبازی و این فریادها معطوف به هیچ شخص زندهای نبود. چون هر روز و روزی چندبار در خانه و بیرون خانه، تسلیمشان میشد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir