کتاب باران گرفته است نوشته احمد یوسف زاده، روایتی مستند و داستانگونه از کودکی، نوجوانی و جوانی شهید حاجقاسم سلیمانی است که با زبانی شیرین، صمیمی و محلی نوشته شده و ماحصل ساعتها گفتوگو با خانواده و اهالی روستای قناتملک، زادگاه این فرمانده بزرگ است. این کتاب توسط نشر «مکتب حاجقاسم» منتشر شده و تلاشی است برای ثبت بخشهایی کمتر شنیدهشده از زندگی حاجقاسم، پیش از ورودش به عرصههای رسمی نظامی و دفاعی.
داستان کتاب از زمانی پیش از تولد حاجقاسم آغاز میشود و مخاطب را با زندگی مردم قناتملک، عشایر منطقه، سبک زندگی ساده و پررنج روستایی، و آیینها و باورهای آن دوره آشنا میسازد. به تدریج با روایتهایی از بازیهای کودکانه حاجقاسم، قصههای شبانهای که از بزرگان شنیده، همراهیاش با پدر در کارهای سخت و روزگار فقر و تلاش، تصویر انسانی و ملموستری از این چهره برجسته به دست میدهد.
یکی از ویژگیهای برجسته این کتاب، توجه به جزئیات و روایتهای دستاول از خانواده و نزدیکان شهید است که تصویر تازهای از او ارائه میکند؛ تصویری صمیمی، دور از هیاهوی سیاسی و در عین حال، ریشهدار در ایمان، صداقت و تلاش. نویسنده با نگاهی صادقانه، از سالهای نوجوانی حاجقاسم میگوید؛ از تأثیر عمیق خانواده، بهویژه پدر مؤمن و سختکوش و مادری مهربان و مقاوم.
در سراسر کتاب، حس زنده و پرحرارت عشق به سرزمین، مردم و خانواده جاری است و لحن روایت بهگونهای است که مخاطب را با خود به آن روزهای دور میبرد. نویسنده با تسلط بر زبان محلی و ساختار روایی گرم، زندگی ساده و پربار قاسم نوجوان را بازسازی میکند و شخصیت او را نه از بالا، بلکه از میان مردم نشان میدهد.
باران گرفته است کتابی مناسب برای نوجوانان، جوانان، علاقهمندان به زندگینامههای مستند و کسانی است که میخواهند حاجقاسم سلیمانی را نه فقط به عنوان یک فرمانده نظامی، بلکه به عنوان یک انسان از دل روستا، با کودکی و نوجوانی شبیه بسیاری از ما، بشناسند.
گفت: «آیتالله خمینی رو میشناسی؟» قاسم گفت: «نه!» شروع کردند به معرفی او. هرچه آنها دربارۀ آیتالله خمینی بیشتر میگفتند، قاسم برای شنیدن مشتاقتر میشد. میخواست بداند این مردی که از او به نیکی یاد میکنند کیست. سید جواد از جیبش عکس مردی روحانی و میانسال با عینکی بر چشم را درآورد و گرفت جلوی چشمان قاسم. زیر عکسنوشته شده بود: «آیت العظمی سید روحالله خمینی». قاسم حیرتزده بهعکس سید روحالله خمینی نگاه میکرد. سید جواد گفت: «میخوای این عکس رو به تو بدم؟» قاسم عکس را گرفت و مدتها به آن خیره شد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir