زیباترین اثر سید محمد سادات اخوی، شاعر و نویسنده موفق کتابهایی همچون «رنج آدم شدن»، «رسیدن به خاتونی که میرود» و... کتاب مقابل است؛ مجموعهای از آثاری که او درباره عاشورا برای نوجوانان نوشته است را اینجا میبینید که شما را به درکی عمیق از کربلا میکشاند و تکرار آن در سالهای رسالت پیامبران الهی را حس میکنید؛ آنگاه به سنت کهن روضهخوانی، به مجلس عزای دهه محرم قدم بگذارید در فصل سوم این نوشتار که با وجود قلمی ستودنی تا حد زیادی متعهد به منابع معتبر است.
کتاب سـه بخش دارد که در هر فصل، نویسنده داستانهایی را از دل پر پیچوخم کوچههای تاریک و روشن بشریت بیرون کشیده است. در بخش اول تک داستانهایی درباره شخصیتهای شهید عاشورا روایت شده است، بخش دوم به ما میگوید که تاریخ تکرار مکررات است و داستانهایی است درباره پیامبران الهی و بعد پیداکردن رشته ربط آن در زندگی حسین و حسینیان. بخش سوم بهمانند سنت روضهخوانی ایرانی، روضههایی دارد برای شبهای دهه محرم. گوشه ششم عاشقی اگر چه زیبا و پر از احساس نوشته شده اما به تاریخ و واقعیات آن تا حد زیادی وفادار است. فهرست منابع پایان کتاب نیز به ما میگوید که نویسنده دانستهها و اندیشههای عاشورایی خود را از چه منابعی تأمین کرده است. این اثر نامزد دریافت جایزه کتاب سال در سال 1399 بوده است.
این کتاب را به کودکان و نوجوانان علاقهمند به داستانهای مذهبی و عاشورایی پیشنهاد میکنیم.
«راستی!... بهخاطر انبوه سفرهایی که در عالم خبرنگاری مطبوعات و اجرای برنامههای تلویزیونی کردهام... بهخاطر آدمهای فراوانی که دیدهام... بهخاطر داستانهای بسیاری که خوانده و نوشتهام... و بهخاطر همصحبتی با همه عاشقان امام حسین (ع) در شهرهای گوناگون... و بهخاطر سفرهایی که به عراق کردهام... مطمئن شدهام که کربلا... تنها شهری است که قاعده جغرافیا را بههمریخته است... کربلا، تنها شهری است که «شهر» است... اما همه شهرهای دنیا را... با همه ساکنان شهرها... در دلش جا داده است.
چقدر خوب بودند روزهای اول... همینقدر که مرا به نام شما میشناختند و دوستم داشتند، برایم زیبا بود و حتی یکلحظه هم نگران نبودم.
روز و شب برای خودم تصویر شهری را میساختم لبریز از حضور شما... و یاران شما... و آنقدر نزد این مردم شاد بودم و عزیز که آنی تنهایم نمیگذاشتند و کنارم مینشستند و زمزمه میکردند و - به نام شما - خوب میگذشت.
پسرعموی عزیز!
راستش حق داشتم. هرچه نوشتم، حق داشتم.
حتی اگرچه قاصدی برایتان فرستادم که بیایی و حال کسی دیگر پی همان قاصد فرستادهام تا... تا نیایید...
اما هنوز همه کلمات نامه اول بر صفحه ذهنم نقش بسته است و هنوز احساس میکنم درست گفتهام و انگار هنوز دلم میخواهد بیایی. اما... اما نیایید!... این را با همه وجود میگویم. چقدر خوب بودند روزهای اول!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir